بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
گفته شد که هیچ یک از معانی دوازده گانۀ عرف به معنای مطلوب ما در موضوع شناسی(مرجع و حکمش) نیست؛ همچنان که از معانی اصطلاحی چهارگانه ای هم که در کتب عامه و خاصه تدوین شده و یا برخی از کتبی که علمای شیعه در این باره تدوین فرموده اند، مثل اصول و قواعده العامه از سید محمدتقی حکیم، هیچ کدام از اصطلاحات مطرح شده، مطابق با عرف به معنای مرجع در موضوع شناسی نیست؛ بلکه عرف در اینجا اصطلاح پنجمی دارد که پژوهشگران درباره عرف از آن به عنوان اصطلاح خاص یا مستقل یاد نکرده اند؛ ولی حقیقت، این است که این اصطلاحِ نانوشته، در سراسر فقه، از طهارت تا دیات، مطرح است و نمونه هایی از آن را در محضر شما مطرح کردیم.
عرف در این اصطلاح به معنای توده مردم و آحاد جامعه، اعم از دیندار و بی دین، بدون توجه به اعتقاد، بینش، سلیقه و فرهنگ آنان است. راز این مطلب، آن است که مرجع در بیان و تحدیدِ مفاهیم الفاظ و واژه ها، عرف است، آن هم عرفی که عاری از تمام خصوصیات، اوصاف، اعتقادات، بینش ها و تفکرات است. پیش از بررسی ادله حجیت نظر عرف، لازم است که با اقسام عرف و واژه فرهنگ آشنا شویم.
کلمه فرهنگ در مباحث ما و در آینده، زیاد به کار می رود و در گذشته هم در بعضی جاها به کار رفته است. در بعضی از موارد، استعمال آن، هم سنگ عرف به همین معنای مورد استشهاد و حکم ما است.
معانی فرهنگ
1. زبان و لغت: فرهنگ عربی یعنی لغت و زبان عربی.
2. علم و مانند آن: فلانی فرهنگی است، یعنی اهل علم و دانش است.
3. عادت و رسوم.
4. اخلاق و خلق و خو: فلانی با فرهنگ است، یعنی خلق و خوی خوبی دارد.
5. ارزش: آنچه در یک ملت، ارزش شناخته می شود، فرهنگ نامیده می شود.
اقسام عرف
واژه عرف از جهات مختلف، تقسیماتی دارد:
تقسیم اول:
عرف در این تقسیم بندی به دو نوع تقسیم می شود:
1. عرف عام؛
2. عرف خاص.
در برخی از موارد، مرجع تشخیص ما عرف عام و در برخی از موارد، عرف خاص است. آنجا که می خواهیم تشخیص بدهیم کوسه ماهی، فلس دارد یا نه، مرجع، عرف عرب یا عرف فارس نیست. مرجع در مصداق شناسی آن، تمام بنی آدم و توده مردم دنیا است؛ اما در مفهوم شناسی فلس که در روایات آمده، مرجع ما عرف خاص یعنی عرف عرب است. پس بعضی جاها مرجع تشخیص، عرفِ اقلیمی یا عرف محلی یا روستایی است.
تعریف عرف
عرف عبارت از توده مردم، فارغ از هر زبان، مکان، اقلیم، نژاد و فرهنگ خاصی است. عرف به این معنا شامل تمام مردم است با هر نوع زبان، فرهنگ و مذهبی که داشته باشند.
ما در این نوع در چند مورد از آن بهره می گیریم و مرجع تشخیص است در موضوع شناسی:
در مورد مصداق شناسی: وقتی می خواهیم مصداق ماهی فلس دار را بشناسیم، نمی توانیم ملاک را قضاوت و نگاه مردمی قرار بدهیم که در یک اقلیم خاص مثل جنوب یا شمال که در کنار دریا هستند. ملاک ما در مصداق شناسی، عرف به معنای عام است؛ عرف در اینجا یعنی همه مردم، فارغ از زمان و مکان اقلیمی.
نکته: سه نوع مصداق داریم:
1. مصادیق قطعی داریم که مصداق است.
2. مصادیقی که قطعا نیست.
3. شبهات مصداقیه نیز داریم.
گاهی بین خود عرف، ممکن است در بعضی از امور دغدغه به وجود بیاید و ما موارد این گونه ای هم داریم:
پس عرف، تقسیماتی دارد:1. عرف عام؛ 2. عرف خاص.
عرف عام را تعریف کردیم. عرف عام در کجا مرجع است؟ عرف عام در تشخیص مصادیق موضوعات احکام و یا متعلقات عرفی احکام، مرجع است.
آیه شریفه می فرماید:
«اقم الصلاۀ لدلوک الشمس الی غسق اللیل.»(1)
دلوک یعنی زوال خورشید و زوال خورشید یعنی ظهر. ظهر چه وقت است؟ این، یک امر عرفی است، عرف آن هم محدود به جمهوری اسلامی، ممالک شرقی یا غربی نیست. مواردی که مرجع ما عرف به معنای عام است، عبارت است از سیره عقلائی. در اینجا هم مقصود از عرف، همان توده مردم، فارغ از همه امتیازات و خصوصیات سیره عقلا است.
برای نمونه در سیره عقلا یعنی عرف در معامله غبنی برای کسی که فریب خورده(مغبون) خیار غبن قائلند. اینجا مرجع تشخیص آنکه این، غبن است یا نه، عرف است. مقصود از عرف هم توده است. البته در صورتی سیره عقلا پذیرفته می شود که به زمان معصوم علیه السلام منتهی شود و معصوم علیه السلام آن را ردع نکرده باشد.
عرف خاص، عبارت است از یک صنف و گروه خاص که در زمان یا مکان خاصی، همزیستی دارند و مشترکند؛ مثل عرف فارس، آسیایی و اروپایی. عرف به این معنا که به آن عرف خاص می گویند، در چند مورد در موضوع شناسی، مرجع ما است.
برای تعیین و تحدید مفاهیم و واژگانی که در لسان آیات و روایات به کار رفته است، باید به عرف اهل لسان و لغت رجوع کنیم. عناوینی که در آیات و روایات اخذ شده یا موضوع حکمی و یا متعلق عرفیِ یک حکم است؛ مانند عنوان صبح، غروب، ظهر، خون و… ؛ یعنی معادلی که در فرهنگ عرب برای آن آمده است. چیزهایی مثل حداد و… که در فرهنگ ائمه علیهم السلام به کار رفته است در هر زبان، واژه خاصی دارد و از این قبیل است الفاظی که درباره وقف نامه و یا وصیت نامه ها به کار رفته است که این ها را بعد خواهیم گفت. مرجع تشخیص این موارد هم عرف خاص است و دایره آن به عرف اقلیمی، محدود می شود.
پس در دو محور است که عرف خاص، مرجع موضوع شناسی ما است:
در تعیین و تحدید مفاهیم و واژگان، الفاظی که موضوع حکم یا متعلق حکم است، مرجع تعیین ظهورات خطابات شرعی است که کاشف از مرادات جدی است.
اگر آیه یا روایتی را دیدیم، وقتی می خواهیم ظاهر آن را به دست بیاوریم که چیست، باید به عرف اهل لسان رجوع بکنیم. نمی توان از عرف اروپایی پرسید که از آیه قرآن چه می فهمد. آیه قرآن و حدیث را باید به عرف خاص یا کسی که خودش فارس است، ولی عربی را می داند و الآن مجتهدی شده که کمتر از عرب نمی فهمد، ارائه کرد تا ببینیم او با فهم عرفی خود از این کلام چه استفاده ای می کند؟
در آیه شریفه آمده است که درباره داستان حضرت آدم و حوا فرموده است: «یخصفان علیهما من ورق الجنه.»(2)بعضی از این روشنفکران ابتدای انقلاب، بحثشان این بود که آیا فرهنگ، اساس است یا اقتصاد؟ عده ای معتقد بودند که اصل، اقتصاد است. آنان با استشهاد به همین آیه گفتند: چون در بهشت صحبت از پول بوده، پس اقتصاد، اصل است. آن ها می گویند: وقتی حضرت آدم و حوا از آن شجره خوردند، احساس عریانی کردند و سراغ ورق رفتند و خود را با آن پوشاندند، غافل از اینکه واژه وَرِق با وَرَق، دو چیز جدا گانه است. وَرِق به معنای پول و وَرَق در اینجا به معنای برگ درخت است.
غرض اینکه مرجع در استظهار از آیات و روایات، عرف خاص است. اگر در قباله ای، وصیت نامه ای یا وقف نامه ای، فردی مطلبی را به زبان فارسی یا عربی یا انگلیسی بنویسد، باید این مطلب را به اهل لسان ارجاع داد تا معلوم شود او چه چیزی بیان می کند و مقصودش چیست؟
تقسیم دوم:
تقسیم دوم، این است که عرف خاص تقسیم می شود:
عرف خاص یعنی جمعی از مردم که در یک خصوصیت با هم اشتراک دارند. حالا خصوصیت زبان یا چیزی دیگری که بعد بیان می کنیم. این نیز اقسامی دارد:
قسم اول: عرف اهل لسان که توضیح دادیم، عرف خاص می شود.
عرف اهل لسان یعنی قشری از مردم که دارای زبان و فرهنگ لغت هستند و اساسا تمایز اقوام و ملت ها در اولین چیزی که به آن شناخته می شوند، همان زبانشان است.
عرف خاص عبارت است از عرف اقلیمی یا عرف محلی. عرف محلی در شناخت مفاهیم موضوعات احکام، هیچ نقشی ندارد. این عرف در تعیین مصداق هم به طور عام، نقشی ندارد؛ ولی در تعیین و تحدید الفاظ در وقف نامه، وصیت نامه و مانند این ها که موضوع برای آثار احکام شرعی می شود، مرجع خواهد بود. بر این اساس ممکن است در جایی، عرفش این گونه باشد که وقتی این لفظ را به کار بردند، معنای خاصی را از آن اراده می کنند؛ برای مثال جریب را در بعضی شهرها مثل اصفهان، هزار متر و در بعضی شهرها معادل صد متر می دانند. اگر این مطلب در وقف نامه ای آمد، باید مفهوم آن دقیقا با فضای فهم عرف آنجا مشخص بشود؛ ازاین رو بعضی از اختلافاتی که پیش می آید، باید در مقام فتوا دادن به عرف آنجا رجوع کرد. ما نام این را عرف اقلیمی می گذاریم که یک نوع از عرف خاص است که هم در تشخیص مفاهیمِ وصیت نامه ها و مانند این ها و هم در تعیین مصداق به کار رفته است.
محور دوم، این است که عرف اقلیمی در مصداق شناسی برخی از موضوعات شرعی دخیل است؛ مثلا در ربای معاملی به نظر تمام مراجع، یک شرطش این است که جنس، یکی باشد. شرط دوم، این بود که به کیل یا وزن باشد. پس اگر به عدد فروخته بشود، ربای معاوضی در آن راه ندارد؛ یعنی زیاده آن، اشکالی ندارد.
پس عرف خاص اقلیمی یعنی محلی؛ اگرچه در یک روستا این چنین باشد که تخم مرغ، گردو و بادام را یا بعضی جاها جنس های دیگر را به عدد می فروشند. اگر کسی در آنجا مثلا ده کیلو هندوانه عالی را با پانزده کیلو هندوانه متوسط مبادله کند، اشکال ندارد.
پس عرف خاص به عرف اهل لسان و عرف اقلیمی تقسیم شد.
عرف اقلیمی در دو جا برای موضوع شناسی، نقش اساسی دارد:
اول، در شناخت مفهوم واژگانی که در قباله های نکاحیه، وقف نامه ها و مانند این ها یعنی کلیه اسناد خصوصی به کار رفته است. اینجا هم عرف آنجا در تعیین مفهوم، مرجع است.
دوم، چنین عرفی در مصداق شناسی، مرجع است. آن دسته از موضوعات احکامی که مصادیقشان مختلف می شود، مثل ربای معاملی که عبارت است از زیاده دادن در معامله دو کالای متناجسی که به کیل یا به وزن فروخته می شوند. حالا اگر به عدد فروخته شدند، طبق عرف این اقلیم، اینجا ربا اشکالی ندارد.
دومین قسم عرف خاص عبارت است از عرف متشرع:
عرف متشرع یعنی قشر خاصی که به شرع، التزام دارند، به احکام و قوانین شرعی، تعبد دارند و اعمال خود را طبق شرع انجام می دهند. عرف متشرعه در جاهای متعددی هنگام موضوع شناسی برای فقیه، مورد استفاده است؛ مثل چیزهایی که برای مساجد و اماکن مقدس، وقف می کنند. اگر کسی مالی را برای جایی برد و آن را تملیک کرد و گفت: من این را وقف نمی کنم و این را ملک مسجد می کنم. به نظر فقها، آنچه به مسجد، تملیک شده است، اگر روزی از استفاده در مسجد خارج شد، اگر تملیک مسجد شده باشد، فروشش جایز است و می شود آن را به چیزی تبدیل کرد که نیاز مسجد است؛ اما اگر وقف شده باشد، به نظر تمام فقها، فروش مال وقفی، جایز نیست.
نکته: حال که روشن شد وقف بر مسجد با تملیک بر مسجد فرق می کند. اگر کسی چند سال پیش، چیزی را به مسجد آورده و ما الآن نمی دانیم وقف است یا تملیک، در این صورت خواهیم گفت: چون سیره عرف متشرع بر این است که وقف می کنند، اگر مالی را در یک مکان مقدس دیدیم، ولی از انتفاع، خارج بود و شک داشتیم که وقف است یا تملیک؟ در اینجا عرف متشرعه، به وقف ظهور می دهد و در نتیجه، حکم وقف را پیدا می کند.
توجه: سیره متشرعه در بسیاری از موارد برای استنباط احکام، دخیل است که آن از موضوع شناسی خارج است؛ مثلا از قدیم، بحثی بین فقها مطرح بوده است که آیا در نماز، قصد تمییز، واجب است؟ آیا قصد الوجه، لازم است یا نه؟ بعضی از فقهای قدیم، آن را لازم می دانستند.
قصد الوجه و واژه وجه چند معنا دارد:
1. وجه به معنای صورت؛
2. وجه به معنای راه؛
3. وجه به معنای نوع و وجه العمل یعنی نوع عمل.
بعضی از فقهای قدیم، قائل بودند وارد نماز که شدید باید در ذهنتان بگویید: حمد واجب می خوانم الله اکبر. قبل از رکوع، تکبیر مستحب می گوییم و…. این را قصد الوجه می گویند.
قصد تمییز، این است که اجزای نماز را از هم جدا کنید که کدام رکن، کدام واجب و کدام، مستحب است. فقهای بعدی استناد کردند که سیره متشرعه بر این است که در نماز خواندن، وجه القصد و قصد تمییز نمی کنند، بلکه نماز را از اول تا آخر می خواندند و تمام می شود. به اصطلاح اینکه گاهی به اطلاق مقامی هم از آن تعبیر می شود، در اموری که نوعا مورد غفلت است، اولا نماز مورد ابتلای همه مسلمین است و در هیچ روایتی به قصد تمییز اشاره نشده است، با اینکه اگر لازم بود باید چندین روایت می آمد؛ حال آنکه می بینیم عمل متشرعه، این گونه است که نه تمییز را رعایت می کنند و نه قصد وجه می کنند. در اینجا هم سیره متشرعه، کاربرد دیگری دارد، ولی دیگر به موضوع شناسی ما ارتباطی ندارد.
نتیجه: پس عرف به عرف عام و عرف خاص و عرف خاص به عرف اهل لسان، عرف اقلیمی و عرف متشرعه تقسیم شد.
والسلام علیکم
پاورقی
1- سوره اسراء، آیه 78
2- سوره اعراف، آیه 22