بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
رابطه حکم و موضوع
مسأله مسلّمی که در کلمات علما و فقهاء شیوع دارد، این است که احکام شرعی، که بر هر کلمه و هر موضوعی مترتّب می شود، خود آن موضوع، منشأ و علت برای ثبوت حکم آن موضوع است؛ مثلاً در بحث انقلاب و استحاله، آن حکمی که در اینجاست، حکم نجاست است. نجاست هم به آن چیزی که تعلق گرفته، قطعاً و قهراً خود آن چیز، مفاسد و خصوصیاتی دارد که باعث حکم به نجاست شده است.
البته آثاری بر نجس، مترتب است که طبعاً نسبت به آن آثار نیز همین گونه است. «صلاة معه» مثلاً و «صلاة فیه» یا «لا یجوز» چیزی که خوردنش نجس باشد، اینها هم نسبت به همان حکم است. عدم جواز اکل هم، موضوعش نجاست است. حالا اگر اصل نجاست را حکم مجعول شرعی بدانیم، البته نمی خواهم بگویم حتماً این گونه است؛ ولی مثلاً وجود میکروب ها و خصوصیاتی در این شیء، باعث شده است که خداوند به نجاستش حکم بکند؛ در نتیجه، حکم که نجاست است، مثل معلول می شود و علتش خود آن موضوع است؛ زیرا جهاتی در موضوع، تحقق دارد، مثلا میکروب ها یا خاصّیت هایی دارد که منشأ حکم است؛ مثلاً در «سگ، نجس است» «خوک، نجس است» یا «خمر، نجس است» و نیز در حکم «لایجوز شُربه». منتها مسأله، این است که منشأ آن چیست؟
ذکر منشأ حکم، باید به دلیل، مستند باشد؛ یعنی ممکن است که به تعبیر من، میکروب هایی یا آلودگی هایی در این شیء باشد که شارع، گفته باشد، نجس است. آنچه از ادله استفاده می کنیم این است که آلودگی هایی در سگ یا خوک یا خمر وجود دارد.
امروزه ممکن است خمر، خوک، سگ و سایر موضوعات را به مواد گوناگونی تجزیه کنند و کارهایی روی آنها انجام دهند و از آن دارو، مواد غذایی یا مواد سمّی درست بکنند؛ مثلاً اگر گوشت سگ یا خوک را تجزیه و به مواد شیمیایی جدیدی تبدیل کردند، آیا این اجزا هم نجس است یا خیر؟ اگر از راهی غیر از تجزیه خوک و سگ، شبیه اجزای خوک و سگ به دست آید، آیا این اجزا هم مثل همان اجزایی است که از تجزیه سگ و خوک به دست می آید؟ یعنی محکوم به نجاست است یا نه؟
اگر درباره این سؤالات، مقداری تأمل کنید پاسخش معلوم می شود. سؤال اول، این است که اگر گوشت، استخوان یا موی سگ را تجزیه کردند، محصول پدید آمده، نجس است یا نه؟ اینجا منظورمان این نیست که این اجزا را از جای دیگر درست کرده باشند و کنار هم گذاشته باشند. این یک حرف است که آیا آن چیزی که نجس است، گوشت سگ و اجزایی است که در خود گوشت سگ است؟ هرچند این اجزا از ده جزء شیمیایی درست شده باشد؛ ولی بالاخره الان پیوند خورده و به صورت گوشت سگ درآمده است. این یک حرف است که اجزای تجزیه شده ای داشته باشیم که دیگر به آن گوشت و استخوان نمی گویند؛ ولی همان اجزایِ گوشت و استخوان است؛ منتها آنها را به صورت علمی و شیمیایی از هم جدا کردیم. آیا این اجزای تجزیه شده که دیگر، عنوان گوشت، استخوان و موی سگ را به آنها نسبت نمی دهند؛ ولی واقعاً همان هایی است که با هم گوشت و سایر اجزای سگ را تشکیل می دادند، نجس اند یا نجس نیستند؟
این یک حرف است. حرف دیگر، این است که اگر خود همین موادّ شیمیایی را از جای دیگر بیاییم و با آن مواد، استخوان و گوشت سگ درست کنیم، حکمش چیست؟ حکم، مثل معلول و موضوع، علت است و موضوع هم از همین اجزای شیمیایی درست شده است.
این دو سؤال به بحث موضوع شناسی ارتباط پیدا می کند و با آن بحث هایی که دو هفته قبل هم گفتیم مرتبط است. قبول داریم که حکم یک موضوع، برخاسته از موضوع و مانندِ معلول برای موضوع است. علتش نیز همانی است که موضوع را درست کرده است؛ یعنی فرض کنید اگر گوشت، ده جزءش شیمیایی داشته باشد، باز هم گوشت است و علت نجاست و حرمت اکل، همین ده جزء است که در کنار هم قرار گرفته و به آن گوشت گفته اند.
اگر خدا چیزی نفرموده بود و خودمان اجزایی را به هم پیوند می دادیم که همان اجزای گوشت سگ را داشت، ولی جان نداشت، مثلاً اگر سگ مرده، درست می کردیم، آیا می توانستیم بگوییم گوشت و استخوانش نجس است یا خیر؟
نجاست، یک حکم شرعی است. آن طور که در ذهن من مانده، در ابواب اثنی عشره، روایات بسیار زیادی داریم که سندشان معتبر است. طبق آن روایات، هر چه را که خدا حرام کرده، به دلیل ضررش برای انسان ها بوده است؛ البته ضرر، ممکن است جسمی یا روحی و دنیایی یا آخرتی باشد؛ اما در عین حال، دلیل و راهی که ما را به حرمت آن رسانده، کلام معصوم یا قرآن شریف یا اجماع است؛ همان ادله ای که برای اثبات احکام هست که وقتی دلیل گفته است مثلاً اگر دستت به خمر خورد، نمی توانی با این دست نماز بخوانی یا اگر یک قطره از خمر بر لباس ریخت، نجس است و یا نمی توانی خمر را بیاشامی یا اگر جزئی از سگ، همراهت باشد، نمی توانی با آن نماز بخوانی. این نجاست را از آنجا می فهمیم. ما از این احکام شرعی که گفته «لاتشرب الخمر» و «لاتأکل الکلب»، نجاست اینها را فهمیدیم. برای اینکه بدانیم چه چیزی این حکم را دارد اگر از راه دلیل پیش بیاییم، راه درستی است. همین جهت که عرض کردم مثلاً گفته است: اجزای سگ، نجس است. خوب وقتی گفت نجس است، حالا اگر سگ مرد؛ استخوان، گوشت و مویش، مشمول موضوع می شود، هرجا که موضوع، شاملش شد، اطلاق دلیل اقتضا می کند که حکم نجاست و حرمت، هم بیاید. به همین دلیل می گوییم اگرچه استخوان سگ را از آن جدا کنند و بگذارند خشک بشود یا تغییر دیگری بکند، مثل همان تغییری است که در بحث استحاله و انقلاب گفتیم.
تغییری که در موضوع پیدا می شود یک وقت باعث می شود حالت خودش را از دست بدهد؛ اما عنوانی که بود باز هم صدق می کند. وقتی عنوان بر آن صدق کرد با اصطلاح فقهی و اصولیِ اطلاق دلیل می گوییم نجس است. شارع فرموده که گوشت سگ، نجس است، سگ زنده باشد یا بمیرد باز گوشتِ سگ است. موت و حیات، مقوّم صدق عنوان سگ نیست که اگر بمیرد به آن سگ نگویند. اگر خشکش بکنند باز هم استخوان سگ است.
این اطلاق ادله که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) با دقتی که در باب اطلاقات داشتند می فرمودند که حقیقت اطلاق، بیان تمامِ موضوعِ حکم است. ایشان با مرحوم آقای حائری و مرحوم آقای شیخ، اختلاف نظر داشتند؛ زیرا آنها اطلاق را اطلاق لحاظی می دانستند؛ ولی امام می فرمودند: اطلاق لحاظی، اطلاق نفی است، رفع القیود است، نه جمع بین قیود.
این طور نیست که زنده بودن یا مرده بودن را در «الکلب نجسٌ» لحاظ کرده باشد؛ بلکه تمام موضوع و تمام ملاک برای حکم، در دلیل آمده و آن، کلب است و صدق عنوان موضوع که عبارت از کلب است، هم بر زنده اش، هم بر مرده اش صدق می کند. قهراً چون تمامی حکم روی تمام اجزایِ این حیوان آمده است، حکم بر جزءش هم صدق می کند؛ جزءش مثل گوشتش، خشک باشد یا تر، پخته باشد یا خام؛ مویش هم همین طور است.
راه اطلاق یعنی تمام موضوع حکم و تمام آنچه را که قوام حکم به آن است از دلیل می فهمیم. ما از این راه به طور طبیعی حکم می کنیم که هرجا آن موضوع، صدق کرد، حکم «نجسٌ» و «حرامٌ» هم هست؛ بنابراین از راه صدق موضوع و اطلاق موضوع، نجاست را در همه این موارد می آوریم؛ چون موضوع وجود دارد و موضوع هم علت برای حکم است؛ اما از کجا می گوییم؟ از آنجا که حکم، بدون جهت نمی شود؛ یعنی حرمت، نجاست، وجوب و سایر احکام، بدون دلیل به موضوع، تعلق نمی گیرد.
اطلاق دلیل که آمد، از راه اطلاقِ دلیل، وقتی فهمیدیم که شارع فرموده، تمام موضوع حکم، عبارت است از اینکه این کلب باشد یا به دلیلِ سریان حکم به همه اجزای کلب یا خوک، حکم نجاست و حرمت خوردنش آمد، قهراً اطلاق دلیل هم اقتضا می کند که هر جا عنوان، صدق بکند حکم هم بیاید.
مسلّماً خداوند، حکم را بدون علت، جعل نمی کند؛ این یعنی تمام علت برای آن ضررها، آلودگی ها و خباثت هایی که سبب نجاست می شود، در همه موارد هست. بنابراین وقتی موضوع برایمان روشن شد حالا اگر استخوان سگ و خوک، خُرد یا خشک شود، باز هم نجس است. خُردش هم که کردی، استخوان است، چیز دیگری نیست. ممکن است کسی نفهمد این چیست.
هفته گذشته، بعضی از برادران گفتند که «ملاک، عرف است» را توضیح بدهید. ممکن است بعضی نفهمند جریان چیست؛ یعنی وقتی استخوان خُردشده، ریزشده و آسیاب شده را ببینند خیال کنند نمک یا یک چیز دیگری است. این اشتباه از باب جهل مردم به خصوصیت است؛ ولی وقتی به آنها بگویند، این همان استخوان سگ یا خوک است که خُرد یا خشکش کردیم؛ اگر با دستگاه ریزکننده دقیقی که نمی شود با آن تشخیص داد که اصل این چیز خُردشده، چه بوده، خُردش بکنیم، این همان استخوان است؛ ولی قبلا آن را استخوان می دانستند؛ یعنی مردم می گفتند استخوان است، حالا همان، خُرد شده؛ ولی باز هم استخوان است. از این جهت عرض کردیم که اگر اجزای اینها را با دستگاه ریزکننده جدیدی که ممکن است آن قدر ظریف باشد که وقتی چیزی خُرد شد، اصلا حالت قبلی اش را نشان ندهد که چیست، اگر استخوان را به اجزای جدید، تجزیه کرد، این همان استخوان است؛ منتها اینکه می گوییم عرف باید بگوید، منظورمان از فهم عرفی، این نیست که مردم بدون اطلاع، مطلبی را بگویند؛ بلکه منظورمان این است که اگر به ایشان گفته بشود، این استخوانِ خوک بوده که با دستگاه های آسیاب های برقی جدید یا لوازم غیر آسیاب، خیلی خُرد و پودر شده است، باز هم مردم بگویند این همان استخوان است؛ ولی از آن حالت استخوانی خارج شده است؛ این هم مثل اطلاق دلیل می شود؛ یعنی وقتی شارع گفته است که استخوان خوک، نجس است، این اعم است.
این اعمیت همان تمامِ موضوع بودن است که حضرت امام می فرمودند؛ یعنی تمام ملاک برای حکم به نجاست، همین است که استخوان باشد. حالا صورت استخوانی اش را و فعلیت استخوانی اش را، به هم پیوستگی و انجمادش را که هستند کنار هم نشان بدهد یا وقتی خُردش کردند، نشان ندهد که استخوان است. اطلاق دلیل، اینجا را هم می گیرد؛ در نتیجه، حکم می کنیم که این طور جداکردن اینها؛ حقیقتش را به هم نمی زند، فقط تغییر حالتی می دهد که از آن پیوستگی و انجماد معمولی که استخوان دارد آن را خارج می کند.
این چون خودِ استخوان است، نجاست، همراهش است، نجاست که همراهش بود، دلیلی که گفته است نجس نباید خورده بشود یا دلیلی که گفته است دست زدن به نجس، دستت را آلوده می کند و اگر همراهت باشد، مثلاً درباره محمول نجس هم باید از ادله، استفاده کنید. اینکه آیا اگر یک تکه استخوان سگ در جیبت باشد می شود نماز خواند یا نه؟ حالا این استخوانی که ریز شده یا همین استخوانی که یادت رفته در جیبت گذاشته ای یا به یادت هم هست، آیا می شود با آن نماز خواند یا نه؟
این را باید از همان اطلاقات ادله ای که یا اطلاق عموم یا تقیید است، نه ادله ای که حکم عدم جواز فی النجس را بیان می کند از آن بفهمیم. فهمیدیم حالا این را برداشتی که صورت پیوستگی اش را از دست داده، از هم جدایش کردی، چون اصلش همان استخوان است و ندانستن مردم، ملاکِ صدق عرفی نیست. مقصود ما از اینکه مردم می گویند یعنی از هر کس بپرسی که بداند این شیء چیست؛ نه اینکه چیزی درباره این خُرد کردن نداند؛ مثل اینکه یک استخوان در کاغذ یا پارچه گذاشته باشی، شخص نمی داند داخلش چیست؛ بلکه باید به او گفت تا بداند این چیست که در این مثال می داند این استخوان است که قبلا به هم پیوسته بوده؛ اما حالا خُرد شده است، این طور خُردشدن ها که فقط آن پیوستگی معمولی و حالت معمولی اش را از دست می دهد، نه اینکه حقیقتش تغییر پیدا بکند و بشود یک چیز دیگر. اینها مانع آن نیست که حکم به نجاست، همراهش باشد و «نجسٌ» بر آن صدق بکند و قهراً تمام احکام «نجسٌ» بر آن منطبق باشد.
بحث دیگر، آن است که این استخوان، از مواد مختلف شیمیایی، درست شده باشد که فرد آشنا با مواد شیمیایی، بداند از چه درست شده است. آن شخص می تواند به ما بگوید از چند ماده شیمیایی درست شده است. حالا اگر همین استخوان را برداشتیم و تجزیه شیمیایی کردیم و موادّ گوناگونی درست شد، حالا وقتی به مردم بگویید خود اینها استخوان نبوده، بلکه جزو استخوان بوده است؛ چون فرض کنید اگر از کنار هم گذاشتنِ چهار ماده شیمیایی، استخوان درست شده باشد، خود این ماده با خصوصیت این ماده بودنش، استخوان نبوده، این داخل استخوان بوده است؛ مثلاً فرض کنید موزاییکی را از شن، ماسه و … درست بکنند؛ خوب اینها الان به موزاییک تبدیل شده اند و موزاییک به شنِ تنها و ماسه تنها گفته نمی شود.
حالا اگر شما این موزاییک را از همه آن موادّ اولیه اش جدا کردی، شن ها و ماسه هایش را جدا کردی، خود اینها وقتی جدا بودند موزاییک نبودند؛ ولی وقتی به هم چسبیدند، موزاییک شدند. حالا اگر مواد سازنده اش را جدا کردید، اگر برای موزاییک، حکمی بود؛ مثلاً حکم «نجسٌ» بود آیا برای اجزایش هم «نجسٌ» وجود دارد؟ این، همان شیء نجس است یا نه؟ این چیزی است که داخل نجس بوده است. اگر بگوییم خود این نجس است منتها حالتش تغییر یافته است؛ مثلا زنده بود؛ ولی مرد، گوشتِ استخوان خام بود؛ ولی بعد، پخته یا منجمد شد. انجماد و خامی، دو حالت برای یک چیز – مثلا در اینجا استخوان – است. موضوع حکم ما که طبق نظر شارع، نجس است، استخوان است؛ حالا شما آمدید این را مثل همان موزاییک تجزیه کردید. شارع گفته این موزاییک، نجس است، ما چه می دانیم؟ ببینید، «چه می دانیم» اینجا می آید. اگر اطلاق دلیل بود می گفتیم خدا که گفته موزاییک نجس است، موزاییک بودن، ملاک نیست؛ بلکه ملاک، همان ماسه، شن و… است که نجس است؛ مثل این است که خدا گفته این چهار چیز نجس است. اگر این طور باشد خوب حالا هم که اجزای موزاییک را از هم جدا کردیم، اگر موزاییک بودن ملاک نباشد، خود اینها ملاک باشد، «نجسٌ» بر این تعلق می گیرد؛ چون علت برای مجموع اینها بوده، حالا هم که جدا از هم شده باز همان است.
این اطلاق اگر بخواهد بیاید که ما بفهمیم، اگر این را از دلیل بفهمیم؛ یعنی مثلا اگر دلیلی در همین مثال ما بگوید که موزاییک، نجس است، یعنی وقتی این اجزا کنار هم باشند و به آنها موزاییک گفته شود، این اجزا نجس است؛ حالا هم که از هم جدا شده، همان است. اگر این را از دلیل و اطلاق دلیل بفهمیم حالا هم که از هم جدا شده می توانیم بگوییم: «فهو نجس.» اگر بگوییم خدا گفته موزاییک نجس است و اینها شن است، ماسه است و دیگر موزاییک نیست؛ اما اگر کنار هم قرار گرفتند و موزاییک درست شد، آن وقت، نجس است. اگر احتمال بدهیم این پیوستگی اجزا و موزاییک شدن در حکم نجاست، تأثیر دارد حالا که اجزایش از هم جدا شدند نمی توانیم بگوییم که موضوع، عوض شد.
بله حسابش همین است که برای حکم به نجاستِ آن عنوانی که در آن، حکم آمده، باید ببینیم این عنوان، ملاک است یا نه، خود آن اجزایی، ملاک اند که با اجزای دیگر، این عنوان را درست کردند. اگر گفتیم که یا حداقل از نظر قدر متیقّن گیری گفتیم آنکه روی آن حکم شده، آب است. حالا اگر هیدروژن و اکسیژن آب را جدا کردند، فرض کنید چیز دیگری هم داخلش نباشد یا اگر چیز دیگری هم بود ضمیمه به آب باشد؛ مثل آب شور و آب شیرین. آب شیرین ممکن است با موادّ شیرینی آور، شیرین شده باشد و یا آب شور ممکن است به علت وجود موادّ نمکی، شور شده باشد. اینجا نمک، جزء حقیقت آب نیست؛ آب از اکسیژن و هیدروژن درست شده است؛ ولی اگر اکسیژن و هیدروژنش را از هم جدا کردیم و مثلاً هیدروژنش را در یک لوله، و در ظرف دیگری هم اکسیژنش را قرار دادیم، نه اکسیژن الماء بر آن صدق می کند ونه هیدروژن الماء بر آن صدق می کند. حکم شرعی ما که موضوع شناس است وشناساندن شناساننده موضوع است برای ما عنوان ماء است .درحالی که خود این هیدروژن وخود این اکسیژن، هیچ کدام ماء نیستند. ماء بودن موضوع حکم «نجسٌ» است، نه اینکه چیزی که ماء را بسازد؛ فرض کنید مثل همین موزاییکی که عرض کردم اگر دلیل داشته باشیم – که نمی گویم داریم؛ بلکه – اگر دلیل داشته باشیم که «لایجوز التیمم علی موزاییک» یا «لایجوز السجده علی موزاییک» برای اینست که دیگر برمجموع آن ارض صدق نمی کند؛ مثلاً اگر سنگش را جدا کردیم، سنگش که موزاییک نیست، آن ماسه و شن که موزاییک نیست، اگر شن تنها بود زمین بر آن صدق می کرد، حالا بگوییم که چون این موزاییک بوده نمی شود با آن نماز خواند یا نه ملاک حکم و موضوع حکم که علت حکم را از خود موضوع می فهمیم موزاییک بودن است، این موزاییک نیست، این «کانَ قبلاً موزاییک» چیزی که «کان موزاییک» در آن نیامده است؛ بلکه «الحکم الأرض یجوز السجدة علی الأرض و تیمّموا سعیداً طیبا» که سعید هم همان وجه الأرض است و وجه الأرض بر این صدق می کند. حالا اگر موزاییک یا آسفالت شد، حالا موزاییک، راحت تر است؛ چون بعید می دانم کسی بگوید سجده بر موزاییک، جایز نیست یا پاک نمی کند؛ البته زمین، انواعی دارد؛ زمین خاکی داریم، زمین سنگی داریم و… . اینها کنار هم که قرار گرفتند. باران که می آید زمین، خیس و گِل می شود. اگر گِل، کمی از خیسی اش از بین برود، نم دار می شود؛ ولی باز هم، زمین است. حالا اگر آن را پختند آیا این از آن جنس و حقیقت زمین، جدا می شود یا همان که بود هست؟ فرض کنید بر سفال ها می شود سجده کرد یا نمی شود سجده کرد یا تیمم جایز است یا نه. برای اینکه موضوع تیمم، ارض است، وقتی که پخته هم شد باز زمین است یا وقتی در کوره های گچ پزی، آهن پزی و آجرپزی، اینها را می پزند باز همان است. حالا اگر خودش آمد و زمین به علت آتش فشان، اینها را به صورت گچ در آورد، گچ است دیگر، گچ که یک جنس حقیقت، خارج از زمین نیست، گچ که درخت نیست، گچ که گیاه نیست؛ بلکه خود این زمین است که به این صورت درآمده است. از این جهت ممکن است فتوای مفتی به این جهات، مثلاً به یکی از این «صلاة» و «سجدة علیه» و «تیمم علیه» باشد. آن وقت ببینید این راهی که عرض کردم، راه حکم به نجاست یا پاک دانستنِ اجزایی است که از تجزیه شیمیایی این چیزها درست می شود. حالا اگر شارع فرموده است:« الماء مطهرٌ و یا «یجوز الوضوء بالماء» چون سرّش این است که قبول داریم احکام شرعی، تابع موضوعات است و موضوعات هم، علت برای حکم است؛ ولی موضوع حکم «الماء» است، نه «ماکان ماءاً» یا «ما سیکون ماءاً». هیچ کدام، آن چیزی نیست که الماء است؛ یعنی «یجوز الوضوء معه و یطهّر النجس و هکذا»؛ اما نه اینکه «ما کان ماءاً، ماکان ماءاً» ممکن است یک تعبیر غلط اندازی باشد. یک وقت «ما کان ماءاً» یعنی قبلا، خود این، آب بوده و الان هم اگر بگوییم آب است، به طور مجازی به آن بگوییم ماء نیست، اینجا را نمی گوییم! خود اکسیژن و هیدروژن، خود اینها ماء نبودند؛ یعنی به علت همراه شدن با چیز دیگری، مجموعشان ماء شدند، اکسیژن تنها هیچ وقت ماء نبوده و هیدروژنِ تنها، هیچ وقت ماء نبوده است؛ بلکه آن مواد و آن حقیقتی که اکسیژن و هیدروژن را درست می کند، به علت با هم بودنشان، ماء شدند. آن وقت چون این طور است، اینجا جای استصحاب هم نیست. هیچ وقت اکسیژن، ماء نبوده، هیچ وقت هیدروژن، ماء نبوده است. این یک چیز سومی بوده که حالا از هم جدا کردیم و حالا این جداکردن، آنها را از ماء بودن انداخته است. حکم شرعی چون ماء است، علت برای مطهریت است که عرض کردم تمام موضوعات برای احکام مختلف مثل علت هستند. آن چیزی که علت شرعی برای مطهر باشد، طاهر باشد، خودش و وضو با آن درست باشد، سایر احکامی که بر آن ماء هست برایش باشد، غسل با آن درست باشد، برای عنوان ماء است. این ماء، علت تامه برای حکم است که «یصحّ الوضوء به» و «یصحّ الغسل معه» و آنچه را که نجس بوده تطهیر می کند؛ ولی چیزی که خودش ماء نبوده است، اگر یک حوضی پر از مایعی باشد، مثلا پر از هیدروژن مایع باشد، ولی ماء بر آن صدق نکند، اگر این طور باشد، «لایصحّ الوضوء معه» و «لایصح غسل فیه» و «لایصح تطهّر و تطهیر» هیچ کدام جایز نیست اگر آن را با چیز دیگری مخلوط کردند که این مخلوط شدن باعث شد شیء سومی پدید آید که حکم شرعی «الماء» و «المطهّر» و «الیصح الوضوء معه» و… را دارد، آن چیز جدیدی که پدید می آید، علت برای حکم است. اگر اینها برایمان روشن باشد، استصحاب هم جایز نیست؛ برای اینکه استصحاب، «ابقاء ماکان علی ما کان»، چیزی که بوده، حکمی که داشته، خصوصیتی که داشته، می گوییم دارد؛ اما آن چیزی که حکم داشته، آب بوده و هیچ وقت هیدروژن، آب نبوده، هیچ وقت اکسیژن، آب نبوده و اگر با هم مخلوط شدند، از این اختلاط، چیز جدیدی به وجود آمده و این چیز جدید، ماء است؛ در نتیجه، حکم شرعی، چون روی ماء است، استصحاب هم بر این دلالت می کند که «لاتنقض الیقین بالشک». آن چیزی که یقین داشتی، اگر شک کردی که باقی است یا باقی نیست، یقینت را با این شک، از بین نبر؛ ولی وقتی شما می دانی که هیچ وقت هیدروژن یا اکسیژن، ماء نبوده است که «یصحّ الوضوء معه»؛ هیچ وقت این حکم را نداشته است؛ بلکه حکم برای ماء بوده است. هیچ وقت هم این نبوده است؛ منتها این با چیز دیگر، کنار هم که قرار گرفتند حالا آب، درست شده، طبق این حساب، جای استصحاب نمی شود؛ برای اینکه وقتی مطلب، روشن باشد، آن کسی که مطلع است، کسی است که آن حکم ماء را و «یصحّ الوضوء به» را داشته است، الان شک داریم از بین رفته یا نرفته است؛ اگر استصحاب کنیم، آن چیزی که ماء بوده، چیز دیگر بوده و درست شده از اینها بوده است. فرض است که این فقط هیدروژن بوده، فقط اکسیژن بوده، هیچ وقت ماء نبوده، نتیجه این می شود که «بقاء ما کان» نداشته باشد؛ بلکه «لم یکن ماءٌ فی العالم» بلکه «فقط هیدروژن بوده است»؛ آن وقت باید مقداری حساب شده تر درباره اش فکر بکنیم. حالا اگر مایع نجسی را مثلا در شراب، حساب کنیم، شراب که خودش مایع است، وقتی آمدیم اجزایش را از هم جدا کردیم، طوری که مایعی باشد و آب نباشد؛ یعنی این طور نیست که «کلّ مایعٍ فیه الماء» یا «هو الماء» نه. ممکن است یک مایعی داشته باشیم که مایع باشد؛ مثلاً گاز مایع اما آب نباشد، خوب اگر این طور هست که ظرف مایعی داشته باشیم. فرض کنید مثل بول که نجس است، البته بول بنابر ظاهر با ماء، توأم است و خارج از ماء نیست؛ ولی اگر فرض کنیم که این طور باشد، هیچ وقت ماء نبوده است. اگر هیدروژن مایع داشته باشیم و اکسیژن مایع داشته باشیم؛ ولی این فقط هیدروژن بوده و فقط اکسیژن بوده و «کلّهما کان مایعاً» و به هم متصل بوده است حالا آنها را از هم جدا کردیم، آن اتصالش موجب شده است که شیء ثالثی به وجود بیاید که ماء باشد و الان ماء نیست، آن وقت، این بحث، مطرح می شود: آیا مایعی که اینجا بوده، وقتی گفتند که این آب، نجس است یا فرض کنید که خمر، نجس است، اگر خمر در عالم تجزیه، از دو جزء مایع، درست شده باشد، اینجا می شود گفت: این مایع نجس است؟ هر چند این مایع، ماء نبوده؛ ولی بالاخره این مایعی که در این خمر بوده، این مایع، نجس شده است؛ «ولو لم یکن ماءاً». یعنی همه اجزایی که خمر از آن درست شده، نجس است. حالا اگر اجزایش را جدا کردید؛ ولی عنوان جدید پیدا نشد، حداقل یا خودش نجس است یا متنجّس است.حالا اینجا تنجسش باقی می ماند یا نه؟ این یک حرفی است که باید درباره اش قدری تأمل کرد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته