بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
در جلسه قبل، وارد یک بحث جدید شدیم که به بررسی ادلّه مرجعیت عرف در شناخت مفاهیم، مربوط بود؛ چنان که قبلا بیان کردیم، عرف دارای دو نوع حکمیت است: الف) حکمیت و مرجعیت در تشخیص مفاهیم واژه های موضوعات شرعی؛ ب) حکمیت در تشخیص مصادیق.
نکته: هر یک از این ها و دلیل حجیت عرف را به تفصیل بررسی کردیم و قبلا عرف را تقسیم کردیم به:
1. عرف عام؛
2. عرف خاص.
عرف خاص را به اصطلاح خاصی مانند: عرف اصولی، عرف فقهی، عرف اقلیمی و… تقسیم کردیم. قبلا به صورت محدود، مرجعیت این ها را مشخص کردیم؛ ازاین رو در این محور جدید می خواهیم دلیل اعتبار آن ها را بررسی کنیم. اولین این ها عبارت بود از مرجعیت عرف عام و تعیین و تشخیص مفاهیم.
دو دلیل بر حجیت عرف عام و عرف اهل لسان در تعیین مفاهیم وجود دارد که بیان کردیم باید یک دلیل را مؤیّد بدانیم، نه دلیل. دلیل اول، عبارت بود از اینکه سیره همه عقلای عالم، اعم از قانونگذار و غیر آن ها بر این است که مرادهای خود را با همان الفاظ رایج در عرف با معانی خاصش، بیان کنند.
نکته: شرع مقدس به حکم اینکه یکی از عقلا است، همین شیوه را در بیان مقاصدش برگزیده است و شیوه دیگری ندارد.
دلیل دوم، عبارت است از نصوصی که به سبیل قطعی، حاکی از این حقیقت است که اساساً بنای شرع مقدس و نبی گرامی صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام که در واقع سخنگوی خداوند متعال هستند، یعنی بنای همه ارکان شرع بر این است که مقاصدشان را در قالب همان الفاظ عرفی و متداول بیان کنند؛ مثل آیه شریفه «وَمَا اَرسَلنَا مِن رَسُولٍ اِلا بِلِسَانِ قَومٍ لِیُبَیِّنِ لِهُم فَیُضِلَ اللهَ مَن یَشَاءُ وَ یَهدِی من یِشِاء وِ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم» که درباره اضلال و هدایت، مطالبی را بیان کردیم و همچنین آیه شریفه «وَلَقَد یَسَّرَنَا القُرآنَ لِلذِّکر فَهَل مِن مُدَّکِر».
بیان کردیم که این دلیل دوم، متقن است؛ ولی این را نمی توانیم دلیل و برهان تلقی کنیم. پس باید آن را
مؤیّد بگیریم؛ چون اگر ما بخواهیم این آیات را دلیل بر مرجعیت عرف در تعیین مفاهیم احکام الهی و اخلاقیات و نیز بخشی از معارف، معرفی کنیم، مستلزمِ دور است؛ زیرا حجیت این آیات برای ما مبتنی بر این است که قبل از ظهورات عرفی، حکمیّت و مرجعیت عرف در تعیین مفاهیم ثابت شده باشد. پس حجیت ظواهرِ این آیات که مدلول آن، حجیت عرف است و حکمیتِ عرف در فهم معانی، متوقف بر این است که پیش فرضی داشته باشیم و قبل از آن، حجیت عرف در تعیین مفاهیم و استظهارات، ثابت شده باشد.
اکنون اگر بخواهیم حجیت حکمیت و مرجعیت عرف را در تعیین مفاهیم به کمک این آیات ثابت کنیم، قطعاً حجیت عرف هم بر این ظواهر و ظواهر این آیات بر حجیت تشخیص عرف و نیز حجیت تشخیص عرف بر ظواهر متوقف می شود و این، منتهی به دور است.
پس ما باید قبل از آنکه به آیات تمسّک کنیم، با دلیل محکمی، مرجعیت عرف را به اثبات برسانیم؛ وگرنه در تعیین مفاهیم و حدود و مرز آن با دور بَیِّن مواجه خواهیم شد. بر این اساس، دلیل دوم را مؤیّد، حساب کردیم.
نکته: بنای شرع، این است که مطالب وحیانی را به روش عرف عام بیان کند؛ ولی حوزه آن به احکام، اخلاق و بخشی از معارف، اختصاص دارد. یک بخش چهارم داریم که هرگز عرف در آن بخش، راه ندارد؛ یعنی نه تنها عرف عام، راه ندارد؛ بلکه خواص هم گاهی در آنجا راه ندارند و آن عبارت است از معارف بسیار بالا و دقیق؛ یعنی سلسله معارفی که نمونه هایی از آن را در روایات، بیان خواهیم کرد که این ها با تعبیراتی بیان شده است که نمی شود در فهم و استظهارِ مراد امام علیه السلام به عرف بسنده کرد؛ بلکه باید مقدمات فهم این معارف را پیشاپیش از علوم مختلفی به دست آورد.
نمونه اول
مرحوم کلینی، این روایت را در کتاب اصول کافی آورده است: هشام بن حکم عن ابی عبدالله علیه السلام: «اِنَّهُ قَالَ لِزِندِیقِ حِینَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَیءٌ بِخِلَافِ اَلاَشیَاءِ اُرجِع بِقُولِی اِلَی اِثبَاتِ مَعناً وَاِنَّهُ شَیءٌ بِحَقِیقِتِ شِیِئیِّه.» این روایت به وسیله عرف عام، قابل فهم نیست؛ حتی اگر به خواص هم القا بشود و این ها در حکمت و فلسفه، گام نگذاشته باشند، برای آنان قابل فهم نیست.
نکته: بحث اصلی ما بررسی ادله عرف است؛ ولی حق کلام امام علیه السلام را بیان می کنیم.
تفسیر روایت
روزی یک زندیق و منکر خدا از امام علیه السلام پرسید: «مَا هٌوَ؟»؛ یعنی این خدایی که شما به آن اعتقاد دارید، چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: «هُوَ شَیءٌ بِخِلَافِ اَلاَشیَاءِ.» در ابتدا یک تعریف بسیار اجمالی بیان کردند و فرمودند: خداوند متعال، مبدأ هستی و یک چیزی است؛ اما به خلاف اشیا و چیزهای دیگر. منظور از شیء یعنی موجود و بخلاف الاشیاء یعنی بر خلاف موجودات.
بعد فرمود: «اُرجِع بِقُولِی اِلَی اِثبَاتِ مَعناً.» من با این گفته ام می خواهم تو را به اثباتِ مطلبی منتقل کنم. این احتمال هم وجود دارد که بخواهد به مخاطب بگوید: «اُرجع»، یعنی تو به گفته من رجوع کن. «وَ اِنَّهُ شَیءٌ بِحَقِیقِۀِ شِیِئیِّه.» خداوند متعال شیءٌ، یعنی وجودٌ، بحقیقۀ شیئیّه یعنی به حقیقت وجود، الله شیء یعنی وجودٌ، بحقیقۀ الشیئیۀ یعنی به حقیقت وجود است.
در اینجا چند اصطلاح داریم؛ اما اگر کسی این ها را به خوبی درک نکند، فهم این مطلب برایش آسان نیست؛ بلکه بهره ای نخواهد برد. طبق معنای ظاهر مرحله اول سخن امام علیه السلام (ان الله شیء)، شیء، جنس می شود و بحقیقۀ الشیئیّه، فصل آن است؛ ولی این حقیقت شرعیه و به حقیقت وجود خداوند متعال، وجود است. این اصطلاحی دارد که فهمش بدون آن، ممکن نیست.
توضیح
ما وجود را بر الله و خداوند و بر موجودات دیگر نسبت می دهیم و حمل می کنیم، مثل اینکه بگوییم: زیدٌ موجودٌ. فرق این دو نوع وجود، آن است که درباره الله، وجود از ذات الله نشأت گرفته است. بنابراین اِسناد وجود به الله، حقیقی می شود؛ اما درباره زیدٌ، ماهیت زید، وجود نیست؛ بلکه زید، حیوان ناطق است و وجودی که بر آن حمل می شود، واسطه در ثبوت دارد و چون واسطه در ثبوت دارد، صحیح نیست که قهراً بگوییم ذات زید موجودً. زید به ضمیمه علّتی که آن را ایجاد کرده است، موجود می شود. فرق این دو وجود، آن است که وجود درباره الله، ذاتی است؛ ولی در دوّمی یعنی زید، وجود بالعرض است.
نکته: در اینجا دو نوع حمل داریم:
1. محمول من صمیمه؛
2. محمول بالضمیمه.
تعریف دو محمول
محمول من صمیمه، عبارت از آن چیزی است که بر موضوع حمل شده و این از ذات آن موضوع بدون ضمّ ضمیمه ای، انتزاع می شود. تعریف محمول مِن صمیمه و ضابطه کلی آن، این است که هر چیزی از ذات آن چیز، بدون ضمیمۀ چیزی به آن، انتزاع پیدا کند و بر آن شیء حمل شود. این را محمول من صمیمه می گویند؛ چون صمیم، یعنی ذات و حقیقت آن شیء.
الله وجود یا موجود از این قسم است؛ چون محمول ما در اینجا وجود است و وجود را از ذات الله انتزاع می کنیم و در انتزاع وجود از الله به هیچ ضمیمه ای نیاز نداریم؛ یعنی لازم نیست بگوییم الله و فلان چیز به ضمیمه هم، وجود می شوند.
محمول بالضمیمه، عبارت است از اینکه چیزی را از ذات چیزی به یک ضمیمه ای انتزاع می کنیم؛ به گونه ای که اگر آن ضمیمه را نداشته باشد، هرگز این محمول بر آن حمل نمی شود، مثل: زیدٌ موجودٌ.
ذات زید که موجود نیست، ذات آن حیوان ناطق است و حیوان ناطق، ماهیت آن است و ماهیت آن که وجود نیست، ماهیت آن، مفهومی است که عبارت است از مفهوم حیوان و ناطق. پس زید به یک ضمیمه ای موجود می شود و آن ضمیمه، وجود است؛ یعنی زید به ضمیمه وجودٌ موجودٌ. زیدٌ عالمٌ هم از همین قبیل است، زید به ضمیمه علم، عالم است؛ وگرنه ذات زید، مفهوم و ماهیت و مرکب از جنس است.
در ماهیت زید، اثری از وجود نیست؛ ولی وقتی آن به چیزی به نام وجود، ضمیمه شد، آن موقع موجودٌ می شود. اصطلاحا به این، محمول بالضمیمه می گویند. در اینجا دیگر به آن من صمیمه نمی گویند؛ یعنی محمول من صمیمه و محمول بالضمیمه. این باء در اینجا باء سببیّه است؛ یعنی چیزی که بر چیز دیگری به سبب یک ضمیمه دیگری حمل می شود؛ اما در الله وجودٌ، آنجا محمول من صمیمه، یعنی محمولی که از صمیم و خاص ذاتِ موضوع خودش نشأت پیدا کرده است. آن مِن، مِنِ نشریه است؛ یعنی نشأت گرفته است از ذات آن.
با توجه به این مقدمه ای که بیان شد(انه شیء بحقیقۀ الشیئیّه)؛ یعنی به راستی که الله شیء یعنی وجودٌ؛ ولی این وجود با بقیه اشیای دیگر با وجود آن ها فرق می کند.(بحقیقۀ شیئیّه)؛ یعنی اِنَّهُ، وجود، بحقیقۀ الشیئیّه یعنی بحقیقۀ وجود. مقابل حقیقۀ الوجود، وجود عرضی است و وجود عرضی، یک وجود حقیقی نیست؛ چون از ذات نشأت پیدا نکرده است؛ اما وجود خدای متعال از ذات اوست، عین ذات اوست. وقتی از عین ذات شد، از جای دیگر هم نشأت نمی گیرد و به علت هم نیاز ندارد و واجب الوجود هم می شود. پس درست است که
شرع مقدس، عناصر و ارکان شرع که خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام، بنای این ها بر آن است که مقاصد خودشان را با استخدام واژه های متعارف به همان معنایی که عرف رایج است، به مخاطبان خودشان القا می کنند؛ ولی این دارای یک تبصره است.
تبصره
این روش عرفی عقلائی را در بیان احکام دارند و در بیان احکام، واژه های نامأنوس و عمیق به کار نمی برند؛ یعنی فراتر از فهم عرف، سخن نمی گویند. اخلاقیات و همچنین بخشی از معارف مثل معاد، تجسم اعمال، مسأله نبوت، مسأله توحید و صفات خدای متعال را هم با واژه های عامیانه، بیان می کنند؛ اما بخش چهارمی هم داریم که آن بخش را برای مخاطبان خاص بیان کرده و چون برای مخاطبان خاص بیان کرده اند، قهراً استظهار عرفی درباره این ها مسدود است و از حیطه فهم بشر، بالاتر و فراتر است. پس در این گونه موارد باید مراجعه به کارشناس آن شود.
نمونه دوم
مرحوم کلینی در کتاب شریف اصول کافی می فرماید: «عن عدّه من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن احمد بن محمد بن ابی نصر، قال جاء رجل الی ابالحسن الرضا علیه السلام.» مردی خدمت امام رضا علیه السلام رسید: «من وراء النهر بلخ؛ از ماوراء النهر.» «فقال انی اسئلک عن مسأله فان اجبتنی فیها بما عندی قلت بِاِمَامَتُکَ؛ گفت من از محضر شما پرسشی دارم که اگر مطابق آنچه که من به آن رسیده ام در باب توحید پاسخ گفتید: به شما ایمان می آورم.» از این گفته معلوم است که سائل، عالم بوده است. «فقال ابوالحسن علیه السلام سَل ما شئت؛ امام رضا علیه السلام فرمود: هرچه می خواهی بپرس.» «فقال: اخبرنی عن ربک متی کان و کیف کان و علی ایُّ شیء کان اعتمادهُ؛ به من خبر بده درباره پروردگارت که چه زمان وجود یافته و کیفیت آن چگونه بوده و اعتماد او در خلقت و آفرینش جهان بر چه چیزی بوده است.» «فقال ابوالحسن علیه السلام: ان الله تبارک وتعالی عَیَّنَ العین بلا عین و کیف الکیف بلا کیف و کان اعتماده علی قدرته؛ فرمود: به راستی که خداوند متعال، مکان را آفرید، بدون اینکه این مکان را از جایی گرفته باشد»؛ یعنی این را از عدم به وجود آورد و کیفیت را تکیُّف بخشید. کیفیت موجود و حد موجود هر چیزی را بدون اینکه مسبوق به یک قالبی از پیش باشد و اعتماد و تکیه گاه خداوند در این آفرینش بر هیچ چیز و موجودی جز قدرت خودش نبوده است»؛ یعنی به تعبیر قرآن، این ها را ابداع کرده است: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرضِ.» بدعت یعنی نوآوری؛ یعنی آن نوآوری که سابقه ای در آن شیء مخلوق نداشته و خمیره وجودی نداشته است.
به این بدع می گویند. بدیع السماوات یعنی آفریدگار آسمان و زمین، قبل از آنکه نمونه، ماده و خمیره ای داشته باشد.
این عالِم، وقتی این ها را از امام رضا علیه السلام شنید: «فقال الیه الرجل فقبل رأسه.» این مرد، بلند شد و به سوی امام رضا علیه السلام آمد و سر امام را بوسید و «و قال اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله و ان علیاً وصی رسول الله؛ به توحید و نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام شهادت داد» که تعبیر آن بسیار جالب است که گفت: «اِنَّ عَلِیاً وَصِیِ رَسُولِ الله وَالقَیِّم بَعدَهُ.» او قیم بشریت بود و این خیلی معنا دارد: «اِنَّ هَذَا القُرآنَ یَهدِی لِلَّتِی هِیَ اَقوَمُ؛ قرآن، هدایتگر امتی است که بشر را هدایت می کند به مذهبی که پابرجاترین ادیان است.» گفت: شهادت می دهم که علی علیه السلام «القیّم بعده؛ قیم بشریت است.» «بِمَا قَامَ رَسُول الله وَ اَنَّکُم اَلائِمَّه صَادِق وَ اِنَّکَ الخَلَفُ مِن بَعدِهِم؛ و در آخر هم به امامت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام اعتراف کرد.»
جمع بندی عمده دلیل بر حجیت عرف در تعیین مفاهیم و تعیین مرزبندی الفاظ و واژه ها عبارت است از سیره عقلائی که این سیره مورد امضا و عمل شرع بوده است. شرع مقدس و سخنگویان خداوند متعال، بنا و روششان، همان شیوه عقلائی بوده است و با استخدام همان واژه ها مقاصد خود را بیان می کردند. مؤیّد آن هم آیاتی بود که آن را بیان کردیم؛ اما در عین حال، شرع مقدس، روشی را برای سخنوری و ارائه و بیان مقاصد خودش در موارد دارای مخاطبان خاص، پیشه کرده است. درباره ائمه علیهم السلام و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله در این موارد که با مخاطبان خاص در سطح بالا مواجه بودند، به تناسب فهم، درک، عمق ذهن و فهم این ها مطالب را فراتر از عامیانه بیان کردند و این مخلّ به آن مطلب نیست. تا اینجا دلیل حجیت عرف را در تعیین مفاهیم بیان کردیم.
مبنای مرحوم نائینی
مرحوم نائینی، مفاهیم را به دست مجتهد می داند؟ مجتهد درباره معنا به فهم عرف و اگر به لغت هم رجوع کرد، برای این است که کشف عرف بکند؛ وگرنه مجتهد از پیش خود جایز نیست لفظی را بر یک معنایی حمل بکند؛ حتی اگر مجتهد، آن لفظ را بر یک معنایی حمل کند که عرف، خلاف آن را می گوید، همه مجتهدان و بزرگان می گویند حمل لفظ بر این معنا صحیح نیست.
محور بعدی: حکمیت و مرجعیت عرف در تعیین مصادیق
مرجعیت عرف در تعیین قیود و حدود و مرزهای مفاهیم، مورد وفاق همه است؛ اما عرف در مصادیق، مطلقاً حاکم است یا باید آن را تفصیل داد یا از اصل باید انکار کرد. در اینجا چندین نظر وجود دارد و همچنین بحث بسیار مهمی است که در جلسه آینده، بیان خواهیم کرد.
والسلام علیکم