[rank_math_breadcrumb]

درس استاد ظهیری (جلسه پنجم)

سم الله الرحمن الرحیم

الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

مقدمه
گفتیم که موضوع شناسی را می توان یک علم مستقل معرفی کرد. موضوع شناسی اجزاء العلوم را دارد که لازمه علم بودن است؛ یعنی شش رکن را دارد که عبارتند از: 1. داشتن تعریف؛ 2. موضوع؛ 3. مسائل؛ 4. عرض؛ 5. مبادی تصوریه؛ 6. مبادی تصدیقیه. همه این ها در موضوع شناسی وجود دارد. موضوع شناسی از مبادی تصوریه علم فقه و در برخی موارد از مبادی تصدیقیه است؛ ولی با توجه به گسترش پیدا کردن موضوعات جدید در بستر موضوعات فقهی، لازم است این مطالب به صورت یک علم مستقل مطرح شود. انتخاب موضوع شناسی به صورت یک علم، نمونه ای هم در بین علوم رایج دارد؛ برای مثال در بین علوم مادی، علم جغرافیا و در علومی که از مبانی استنباط است، علم رجال را می توان نام برد.
تعریف علم رجال: «علم یعرف به احوال رجال الحدیث من حیث الوثاقۀ و العدالۀ و الضعف و الحسن و الجهل.» علم رجال، خودش یک نوع موضوع شناسی است، منتها در دایره وثاقت، عدالت و حسن که مربوط به روات است. ما به وسیله علم رجال تصدیق می کنیم که این روایت، خبر ثقه است. در نتیجه، علم رجال از مبادی تصدیقیه علم اصول می شود؛ چون «خبر الثقۀ حجۀ»، یکی از مسائل علم اصول است. در درس خارج، پس از چندین ماه بحث به این نتیجه می رسند که خبر ثقه اگرچه راوی، امامی نباشد، حجت است. این یک مسأله اصولی است. موضوع این مسأله، خبر ثقه است. از کجا به دست می آوریم و تصدیق می کنیم که این خبر ثقه است؟ وقتی در رجال، روایتی را بررسی کردیم و دیدیم که این ها ثقه هستند، در نتیجه، موضوع درست می کنیم و تصدیق می کنیم که این روایت، مصداق برای خبر «ثقۀ حجۀ» است. این هم یک نوع موضوع شناسی است.
مشاهده می فرمایید که برای به دست آوردن خبر ثقه به علم رجال رجوع می کنیم و علم رجال از مبادی تصدیقیه برای علم اصول است، با این حال، رجال، علمِ مستقلی محسوب می شود. موضوع شناسی نیز همین گونه است، در جایی که عنوانی در متعلق حکمی قرار گرفته است، مثل عنوان حداد در «اذا ماتت زوج امرءۀ علیه الحداد» یا «فلتحدَّ». وقتی شوهر می میرد، زن باید حداد کند. حداد، متعلق حکمی به نام وجوب است. قبلا هم گفتیم موضوع شناسی اعم از متعلقات احکام و موضوعات است. باید مفهوم و مصداق حداد را بشناسیم. برای شناخت مصداق آن به لغت رجوع می کنیم. حداد عبارت است از محدودیت از آنچه زینت شمرده می شود، این مفهوم شناسی آن است. بعد هم مصداق های آن را بررسی می کنیم؛ مثل اینکه آیا چادر گلدار، مصداق زینت است یا نه؟ لاک زدن به ناخن، زینت است یا نیست و… ؟ این ها را با مراجعه به علم موضوع شناسی تصدیق می کنیم که این مورد، مصداق برای متعلق حکم شرعی است یا نه؟
علم رجال با اینکه از مبادی تصدیقیه علم اصول و یک نوع موضوع شناسی است، علم مستقلی را تشکیل داده است. موضوع شناسی هم علمی است که به وسیله آن مفاهیم، عناوین متعلقات یا موضوعات احکام را می شناسیم و از نظر مصداق هم مصداق شناسی می کنیم؛ ولی با توجه به گستره موضوعات، می تواند علم مستقلی را تشکیل بدهد. از ابتدا بین فقها، چیزی به نام علم رجال به طور مستقل مطرح نبوده و فقهای عصر ائمه علیهم السلام و همچنین در زمان غیبت صغری، همه این ها را در فقه بحث می کردند. وقتی می خواستند، روایتی را بررسی کنند که قابل احتجاج است یا نه، رجال سند را در فقه، بررسی می کردند. الآن هم این کار، رایج است. الآن برای شناخت احوال رجال حدیث به کتب رجالی و علم رجال رجوع می کنند و در گذشته، هر یک از اصحاب ائمه علیهم السلام، حسابِ روات، شیخ الحدیث و مشایخ خود را داشتند و به قول مرحوم شیخ، آن ها را در کتابچه ای ثبت کرده بودند.
بعدها به سبب گسترش یافتنِ روایت و لزوم شناخت رجال و گستردگی آن، فقهای عظام ناچار شدند، علم مستقلی را تشکیل بدهند. مرحوم شیخ، فهرست؛ مرحوم نجاشی، مصتور و مرحوم کشی، کتابی رجالی و مستقل نگاشت و از آنجا دیگر این علم، رسمی شد. درباره موضوع شناسی، مباحثی مطرح شد که بر اساس آن ها، موضوع شناسی نیز یک علم مستقل محسوب می شود.
سؤال: اگر موضوع، مفروض الاحوال است، شأن فقیه، این نیست که از موضوع، بحث کند؛ بلکه آن را مفروض می گیرد و حکم آن را وضع می کند. در اینجا آیا می شود بین موضوع شناسی و علم رجال، این را فرض کرد؟
جواب: خلاصه سؤال ایشان، آن است که از قدیم، معروف است که شأن فقیه، دخالت در موضوعات نیست؟ چرا شما فقیه را در دایره موضوعات می آورید؟ اینکه الآن ما نیز می گوییم شأن فقیه نیست که در مصادیق و موضوعات وارد شود و آن به سبیل مفروض الوجوب بحث می کند؛ ولی این در عرصه استنباط است؛ اما در مقام افتاء، از فقیه می پرسند که ذبح با استیل، چه حکمی دارد؟ اگر ایشان در مباحث موضوع شناسی وارد نشده باشد، می گوید: اگر در عرف، این را حدید بنامند، اشکالی ندارد؛ وگرنه مشکل است. این به چه درد مقلد می خورد؟ البته در مقام استنباط، حرفِ درستی است؛ اما در مقام افتاء، قاطعانه فتوا نداده است.
در بحث های گذشته اشاره داشتیم، موضوع شناسی در افتاء، دخیل است. در روزگار ما نمی شود وقتی از فقیه می پرسند: آیا ذبح در منا با چاقوی استیل، کافی است و قربانی ساقط شده است یا نه؟ آنجا اعلام کنند که اگر درباره ذبح با استیل، ذبح با حدید صدق می کند، قربانی با استیل، مجزی است؛ وگرنه لازم نیست. هزینه یک گوسفند و تبعات دیگری که پیش می آید، تفاوت بین دو نوع حکم است. شخص باید دوباره دنبال قربانی بگردد و مشکلات دیگری برایش پدید می آید. در مقام عمل، نمی شود این گونه گفت؛ یعنی نمی شود به صورت اگری، شرطی و… سخن گفت.
ادعای ما این نیست که موضوع شناسی در فقاهت، دخیل است، مدعای ما این است که موضوع شناسی در تعیین قطعیِ جزمیِ حکم و خروج از قضیۀ فرضی و شرطی قضیۀ اگریه، دخیل است. پس موضوع شناسی در بسیاری از جهات در تعیین حکم و افتاء حکم به سبیل قطعی، دخیل است. ثانیا گاهی موضوع شناسی در اصل استنباط هم دخیل است؛ مثلا آیه شریفه می فرماید: «فلم تجدوا ماء فتیمّموا صعیدا طیبا.»(1) حکم در اینجا، وجوب، و متعلقش، تیمّم است که موضوع به شمار می رود. حالا صعید چیست؟ این یک مفهوم شناسی و یک مصداق شناسی دارد. بسیاری از اهل لغت می گویند: «الصعید وجه الارض» یا «مطلق وجه الارض». اینکه بعضی گفته اند: صعید به معنای تراب است، درست نیست. لازم نیست «وجه الارض» روی زمین یا «مطلق وجه الارض»، خاک باشد. این مفهوم شناسی است. حالا فقیه می خواهد فتوا بدهد که تیمّم بر چه چیز درست است؟ وقتی فقیه در مقام استنباط و فتوا به این است که تیمم هر چیزی که از اجزای زمین به شمار برود، مثل سنگ، ریگ، موزاییک، شن و… جایز است، باید مفهوم شناسی کند. اگر خیلی می خواهد دوری کند، باید این گونه بنویسد: آنچه بر آن، زمین اطلاق می شود یا روی زمین. در مقام مصداق، سنگ های مرمر و مانند این ها در عرف، مصداق برای صعید می شوند.
سؤال: درست است که فقیه در مقام فتوا وارد نمی شود و موضوع، مشروط است و شقوق موضوع را بیان می کند؛ ولی درباره هر کدام از شقوق موضوع، حکم می دهد؛ یعنی فتوا می دهد و می گوید: اگر این باشد، حکمش فلان است.
جواب: او به صورت اگری حکم می دهد و می گوید: اگر چنین بود، دارای این حکم است و اگر چنان بود، دارای حکم دیگری است. این پاسخ از اگری بودن و مفروض بودن خارج نمی شود. پس موضوع شناسی، بعضی جاها در اصل استنباط حکم، دخیل است و در جاهایی که دخیل نیست در تعیین حکم، در مقام افتاء و برای نجات مقلد از حیرت، لازم است.
سؤال: احکام شرعی که در واقع تشریع شده، رکن مهمش فهم عرف است؛ یعنی اهل بیت علیهم السلام، وقتی حکمی را بیان می فرمودند برای مردم عادی می فرمودند. در واقع، بسیاری از این موضوعات را عرف متوجه می شد؛ مثلا صعیدی که می فرمایید عرف از این، چه چیزی می فهمد، برای عرب ها معلوم بوده است.
جواب: ما برای فهم اینکه مفهوم صعید چیست، باید سراغِ عرف اصیل در روزگار ائمه علیهم السلام و مانند آن روزگار برویم. به این دلیل، سراغ اهل لغت می رویم؛ اما اینکه خطابات به عرف است و عرف آنچه از خطاب، استظهار می کند، حجت است، آن جای بحث نیست. همه معترفند مفاهیمی که در همه خطابات به کار رفته است، به همان معنای عرفی است که مبنای استظهار است. این، جای بحث نیست؛ اما در جاهایی که چیزی به عنوان متعلق و موضوع، اخذ شده است، ما که مجتهدیم می خواهیم همان مفهوم و حد و حدود آن را استخراج کنیم ناچاریم به لغت رجوع کنیم؛ چون لغت، جمع آوری کنندۀ همان فهم عرف در عصر تشریع است.
نکته: تقلید در موضوع شناسی، معنا ندارد. درباره آنچه به مفاهیم مربوط می شود، باید فهم عرف را به دست آورد. باید معنای واژه را از نگاه عرف، استخراج کنیم. عرف ها و محیط ها در مصادیق هم به حسب موارد، مختلف می شود.
محور سوم
واژه شناسی عرف در لغت و اصطلاح
الف) عرف از نگاه واژه شناسان: واژه عرف در لغت، معانی متعددی دارد. تا آنجا که تحقیق شد دوازده معنا در کلمات واژه شناسان برمی خوریم. لازم است پژوهشگرِ موضوع شناسی که همواره در تحقیقاتش در پی کشفِ رأی و نظر عرف است، با معانی عرف به خوبی آشنا شود.
معانی عرف عبارتند از:
1. صبر: ابن منظور در لسان العرب می گوید: العرف بالضم و عرف بالکسر به معنای صبر است. بعد به شعری از یکی از فصحای عرب استشهاد می کند که می گوید: «قیل لابن قیس اخ الرقیّاتِ ما احسن العرف فی المصیباتِ؛ به فرزندی که از طایفه قیسی ها بود و آن قبیله ای که خواهان ترقّی و تکاملند، گفته شد: احسن العرف، صبر در مصائب، چقدر زیباست؟» اینجا عرف به معنای صبر و تحمل است.
2. پی درپی بودن: معنای دوم عرف به معنای پی درپی بودن است؛ چنان که واژه شناس شهیر قرآن، مرحوم راغب اصفهانی می فرماید: «و جائ الغطی عرفا ای متتابعا» یعنی مرغ های سنگخوار غطی، یکی پس از دیگری پریدند یا آمدند و از این قبیل است که در قرآن می فرماید: «والمرسلات عرفا فالعاصفات عصفا»؛(2)سوگند به فرشتگان که پی درپی فرستاده می شوند.» عرف در اینجا به معنای پی درپی است.
3. یال و تاج: معنای سوم به معنای یال اسب، شیر و… است؛ چنان که در لسان العرب در جلد 9، صفحه 156 آمده است: «عرف الدیک و الفرس و الدابۀ و غیرها؛(3) عرفِ خروس و اسب و چهارپایان به معنای روییدن مو و پری است که بر گردن می روید.» همان چیزی که در فارسی برای اسب به آن یال و برای مرغ به آن تاج می گویند.
4. مکان مرتفع و بلند: اینجا عرف به معنای مکان مرتفع و بلند و جمع آن اعراف است؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: «وعلی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم و نادوا اصحاب الجنۀ ان سلام علیکم لم تدخلوها و هم یطمعون.»(4)  مرحوم طبرسی در مجمع البیان می فرماید: اعراف به معنای جاهایی است که بلند است: «اخذ من عرف الفرس؛ این کلمه از عرف الفرس گرفته شده و به معنای یال اسب است.» «عرف الدیک» همان تاج خروس و «کل مرتفع من الارض عرف؛ هر جای بلندی از زمین را عرف می نامند»، «لانّه بظهوره اعرف ممن خفض؛ چون نقطه های مرتفع با آشکار بودنش، شناخته تر از جاهای پست است.»  اینجا یک بحث تفسیری داریم که مقصود از «وعلی الاعراف رجال» چه کسانی هستند؟ چه کسانی بر مکان مرتفع ایستاده اند و هر دو گروهِ بهشتی و جهنمی به سیمای آن ها نگاه می کنند. اینجا بین مفسران، اختلاف شدیدی وجود دارد و حدود 12 نظر، مطرح است.
نظر اول: این ها کسانی هستند که حسنات و سیئات آن ها برابر است؛ به همین دلیل نه استحقاق بهشت و نه استحقاق جهنم را دارند؛ بنابراین در مکانی بین بهشت و جهنم متوقف می شوند تا مشمول شفاعت اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرند.
نظر دوم: برخی از مفسران اهل سنّت گفته اند که اجنّه مؤمن، مقصودند؛ چون جنس اجنّه از آتش است و جهنمی که انسان ها به آن می روند، برای آن ها خیلی فرق نمی کند.
نظر سوم: مفسران اهل سنّت گفته اند: این ها اولاد افراد ناپاکند؛ یعنی اولاد زنا منظور است.
نظر چهارم: این ها اولاد کفارند که در دنیا به حدّ بلوغ نرسیده و از دنیا رفته اند. هیچ دلیل و شاهدی هم برای این قول نیست؛ بلکه کلمه رجال، این نظر را رد می کند و به اولاد کفار، رجال نمی گویند.
نظر پنجم: مقصود از این آیه، افراد خودپسند و مبتلا به عجب است.
نظر ششم: مقصود از رجال در آیه، ملائکه هستند که بر بهشتیان و دوزخیان، احاطه دارند و به آن ها نگاه می کنند.
نظر هفتم: این ها خوبان امت ها هستند(انهم عدول الامم)  که در این مکان حضور پیدا می کنند تا بر امّت خودشان شهادت بدهند.
نظر هشتم: مقصود از رجال در آیه، قوم صالح از فقها و صالحان یعنی افراد ممتازند.
نظر نهم: مقصود از رجال در آیه، مستضعفان فکری هستند که حجّت بر این ها تمام نشده است؛ مثل افراد کم عقل، اطفال و کوتاه فکران.
نظر دهم: کسانی که بدون اذن پدر به جهاد رفته و شهید شده اند.
نظر یازدهم: این نظر، شبیه به نظر اول است. از برخی روایات اهل سنّت استفاده می شود که مقصود از رجال، کسانی هستند که حسنات و سیّئاتشان مساوی است.
نظر دوازدهم: ائمه اطهار علیهم السلام مقصودند که بین بهشت و جهنم در مکانی بلند قرار دارند. جناب اصبغ بن نباته می فرماید: «قال کنت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فقال له رجل و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم.» معنای این آیه چیست؟ «فقال له علی علیه السلام نحن الاعراف نعرف انصارنا بسیماهم ونحن الاعراف الذین لایعرف الله الا بسبیل معرفتنا و نحن الاعراف نتوقف یوم القیامۀ بین الجنۀ و النار فلا یدخل الجنۀ الا من عرفنا ولا یدخل النار الا من انکرنا و انکرناه.» فرمود: «مقصود از اعراف در این آیه، ما اهل بیت هستیم، ما کسانی هستیم که چهره انصارمان را می شناسیم و ما اعرافی هستیم که خداشناسی، جز از راه ما ممکن نیست. ماییم آن اعرافی که در قیامت، بین بهشت و جهنم در مکانی قرار داده می شویم و هیچ کس داخل بهشت نمی شود، مگر اینکه ما را بشناسد و ما هم او را بشناسیم و کسی وارد آتش نمی شود؛ مگر اینکه ما او را انکار کنیم و او ما را انکار کند.» بعد فرمود: «لو شاء العرف الناس نفسه حتی یعرف حده و یعطونه من بابه جعلنا ابوابه و صراطه و سبیله؛(5)  اگر مشیّت خدا تعلق بگیرد، مردم، جایگاه و حدّ و مقام او را می شناسند و از باب او به خداشناسی وارد می شوند و ما باب شناخت و صراط او هستیم.»
5. معروف: اینجا عرف، مصدر به معنای اسم مفعول است؛ یعنی عرف به معنای شناخته شده است. روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هم از این قبیل است. «عریف القوم» یعنی رئیس قوم؛ چون رئیس است و برای اداره قومش شناخت دارد.
نکته: عرف به معنای شناختن به معنای هر نوع شناختی نیست؛ بلکه شناختن شیء از طریق آثار آن است؛ چنان که راغب اصفهانی می فرماید: «المعرفۀ و العرفان ادراک الشیء بتفکر و تدبی لاثره و هو اخص من العلم.» معرفت و عرفان به معنای مطلق شناختن نیست؛ بلکه به معنای شناختن شیء از طریق آثار آن است. بنابراین برای شناختن خدا، معرفت و عرفان به کار می رود؛ ولی درباره شناخت خدا از موجودات در هیچ موردی، حتی در یک مورد هم در آیات و روایات، عرفان و معرفت به کار نرفته است؛ بلکه علم الله آمده است.
6. شایسته: عرف در اینجا مصدر به معنای اسم مفعول است. پس یک معنای معروف، شایسته است. اینجا عرف یعنی عمل نیک، در مقابل منکر که به معنای عمل قبیح و زشت است. آیه «خذ العفو وأمر و بالعرف و اعرض عن الجاهلین؛(6)  بخشش را پیشه کن و به عرف امر کن» از این قبیل است. عرف به معنای پسندیده(معروف) است. مرحوم طبرسی در مجمع البیان می فرماید: «العرف ضد النکر؛ عرف، ضد نکر است»؛ یعنی عملی که فطرت های سالم، آن را انکار و نکوهش می کنند.

والسلام علیکم

پاورقی:

1- سوره مائده، آیه 6.
2-  سوره مرسلات، آیه 1 و2.
3- لسان العرب، ج 9، ص 156.
4- سوره اعراف، آیه 46.
5- بصائر الدرجات.
6- سوره اعراف، آیه 199.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها