[rank_math_breadcrumb]

درس استاد ظهیری (جلسه ششم)

الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

مقدمه
در جلسه قبل، 12 معنا را درباره عرف عرض کردیم که برخی از آن ها عبارتند از:
صبر؛
پی درپی بودن؛ مانند آیه شریفه «والمرسلات عرفا».(1)
یال اسب و سایر حیوانات و تاج خروس؛
مرتفع؛ مثل «وعلی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم و نادوا اصحاب الجنۀ ان سلام علیکم لم تدخلوها و هم یطمعون.»(2)
معروف(شناخته شده) و مصدر به معنای اسم مفعول؛
شایسته و نیکو (مصدر به معنای اسم مفعول)؛ آیه شریفه «خذ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین»(3)از این قبیل بود.
معانی دیگر عرف
اکنون معانی دیگری می آید:
اعتراف کردن: اسماعیل بن حماد جوهری می فرماید: «عرف بذنبه عرفا واعترف و عرف له اقرّ.»(4) معنایش این است که او به گناهش اعتراف کرد. اینجا عرف به معنای اقرار و اعتراف است. گاهی عرف به معنای اسم مصدر اعتراف هم به کار می رود.
درخت خرما: عرف در این معنا، اسم ذات و به معنای درخت خرمایِ به بار نشسته است؛ چنان که آمده است: «العرف النخل اذا بلغ الاطعام؛(5)درخت خرمایی را که به بار می نشیند، عرف می نامند.»
 سخاوت: طبق این معنا، اسم مفعول آن، معروف است؛ به معنای مالی که به دیگری بخشیده شده است؛ مثل فرمایش امام حسین علیه السلام که درمانده ای از ایشان درخواست دیه کرد. حضرت فرمود: از تو سه سؤال می پرسم، اگر پاسخ دادی به مقدار هر کدام که پاسخ دادی به همان مقدار به تو دیه می دهم. آن درمانده گفت: من کجا و پاسخگویی به سؤالات شما کجا؟ امام علیه السلام فرمودند: «المعروف بقدر المعرفۀ.» این معروف، یعنی مال مبذول؛ یعنی بخشش به مقدار معرفت است.
عرف به معنای عادت و سنت است؛ یعنی آنچه بین مردم، رسم شده است. این یکی در فرهنگ فارسی هم به کار می رود؛ چنان که دهخدا از میان معانی عرف، همین را ذکر کرده است.
زن ابوسفیان به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و از خساست ابوسفیان شکایت کرد و گفت: او در امر معیشت بر ما بسیار تنگ می گیرد. حضرت فرمود: «خذی ما یکفیک و ولدک بالمعروف؛ به مقدار معروف، به آنچه که تو و فرزندانت را کفایت می کند، ]هر چند بی خبر از او[ از اموالش بگیر.» این معروف یعنی مقدار نفقه ای که در بین عرب، خانواده ای که هم شأنِ آن ها باشد از همسرش می گیرد.
آرامش: ابن فارس می گوید: «العرف السکون؛(6)عرف به معنای سکونت و آرامش است.»
اصطلاح: خود عرف، معادل با اصطلاح است؛ چنان که گفته می شود این واژه در عرف فلاسفه به این معنا است.
بوی خوش: عرف به فتح العین به معنای بوی خوش است که در قرآن هم به کار رفته است. قرآن درباره بهشت می فرماید: «عرفها لهم.»(7)مترجمان معنا کرده اند که بهشت را به بهشتیان معرفی می کند و بهشت برای بهشتیان به معرفی، نیاز ندارد. واژه شناسان دقیق مثل راغب، عرف را به «طیبها و زینتها لهم» معنا کرده اند؛ یعنی بهشت را می آرایند و خوشبو و معطر می کنند. این معنا را مرحوم راغب اصفهانی(8)فرموده است. این واژه شناسی عرف و مشتقات آن بود.
نکته: قابل توجه اینکه معانی لغوی مذکور که غالبا در فرهنگ عرب به کار رفته است، مد نظر ما نیست. واژه عرف در موضوع شناسی، فقه و اصول به معنای عقلا و توده مردم است؛ ولی در هیچ لغتی، این معنا نیامده است. عرف به معنای اصطلاحی ما و فقها، معادل ناس و شعب است.
معانی اصطلاحی
قبل از ورود به معانی اصطلاحی در جمع بندی واژه عرف از نگاه واژه شناسان عرب و فارس به این نتیجه می رسیم که از این دوازده معنا، چهار معنای آن قرآنی است:
1. عرف به معنای عمل نیک، حمید، ستوده و شایسته در مقابل منکر؛ خداوند متعال در آیه 199 سوره اعراف فرمود: «خذ العفو وأمر بالعرف.»
2. عرف به معنای متداول و معمول؛ چنان که در آیه 236 سوره بقره فرمود: «لاجناح علیکم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرقوا لهن فریضه و متعوهن علی الموسع قدره علی المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا علی المحسنین.» اینجا معروف به معنای متداول و معمول است.
3. عرف به معنای پی درپی بودن که در آیه «والمرسلات عرفا»(9)آمده است: سوگند به فرشتگانی که پی درپی فرستاده می شوند.
4. عرف به معنای خوشبو ساختن که در آیه شریفه «عرفها لهم» آمده است.
همان گونه که عرض کردیم در حدیث و در روایات و بلکه در واژه شناسی، هرگز عرف به معنای توده مردم و عقلا به کار نرفته است.
عرف در اصطلاح عالمان اصول و فقه
در اصطلاح ارباب اصول برای عرف، از قدمای اصولیون تا متأخرین، تعریف های متعددی آمده است:
اصطلاح اول
اصطلاحی که در سلم الاصول، صفحه 317 از عبدالوهاب خلاف آمده است. برخی این تعریف را به ابوالبرکات نسبت داده اند که حدود دو قرن پس از غزالی بوده است.
تعریف: «العرف ما استقره النفوس علیه بشهادت العقول و تلقته الطبایع بالقبول؛ عرف، عبارت است از عادت و رسمی که به شهادت و گواهی عقول بشری در جان و نفس انسان جا گرفته و بر آن استقرار یافته است و طبع های سالم، آن را پذیرفته اند.» طبق این قول، عرف یک نوع شیوه عملی و مورد قبول عقول بشری است و در جان انسان ها ریشه دارد.
مانند این تعریف، تعریف دیگری از استاد علی حیدر است. وی در سرح مجمع الفقه اسلامی، صفحه3030 در تعریف عادت و عرف در اصطلاح فقهی، کلمه عرف را مرادف عادت قرار داده و گفته است: «هی الامر الذی یتقرر بالنفوس و یکون مقبولا عند ذوی الطباع السلیمه بتکراره المره بعد المره (الی ان قال…) و العرف بمعنی العاده؛ چیزی که در جان آدمی ریشه دارد و نزد طبع های سالم، مقبول است و پس از تکرار در جان این ها قرار و ثبات پیدا کرده است.»
نکته: اینکه در این دو تعریف، عرف، یک عادت و رسم است که در نفس، ریشه دارد؛ بنابراین از نظر فلسفی در مقوله کیف نفسانی است. در فلسفه می آید که همه هستی، مرکب از دو چیز است: جوهر و عرض. جوهر، پنج قسم و عرض، نُه قسم است، که یکی از آن ها مقوله کیف است. کیف عبارت است از چیزی که در نفس انسان جا می گیرد؛ مثل خوشحالی که وقتی انسان، خوشحال می شود، روح و روانش خوشحال است، این یک کیف نفسانی می شود.
در این دو تعریف، عرف را به عنصری معنا کرده اند که در نفس انسان جا دارد؛ یعنی یک امر نفسانی می شود که در عادت هایی ریشه دارد که در روح و روان انسان، جا دارد. به این ها می گویند به نظر این دو تعریف عرف.
رجوع جاهل به عالم در هر رشته ای: کسانی که جاهل هستند به سراغ عالم می روند. این رجوع جاهل به عالم، یک ریشه نفسی دارد و یک عادت و رسم عقلائی است.
چیزی که انسان در مقابل خیلی از آن ها از خودش عکس العمل نشان می دهد؛ مثل دفاع انسان در مقابل آسیب هایی که بر او وارد می شود.
نتیجه: عرف، عبارت است از آن دسته از ادراکات نفسانی که در عمق جان انسان، ریشه دارد و به یک قوم و قبیله، اختصاص ندارد و نزد این ها مقبول است که این ها دو دسته اند:
یک دسته این ها، آن است که هنگام خلقت اول، فطرت آدم به آن سرشته شده است.
دسته دیگر اینکه با ممارست به دست می آید.
نکته: در این تعریف دوم، این هایی را که نزد طباع سلیم «بتکرارهم مرّه بعد مرّه» به دست آمده، این ها را هم عرف می دانند.

این دو تعریف به نظر بنده با دو مشکل اساسی، مواجه است:
اشکال اول: عقول عرف ها و عقل و ادراک عرف ها به حسب امکنه و ازمنه مختلف است؛ حتی عرف هایی که فارغ از دین و تربیت دینی هستند، در زمان واحد، ممکن است با هم اختلاف پیدا کنند؛ برای مثال، عرف اروپایی با نظارت عقلانی خودش، چیزی را و عرف شرقی، خلاف آن را عادت قرار می دهد. این تعریفی که ذکر شد (ما استقر النفوس علیه بشهادت العقول و تلقته الطبایع بالقبول) دچار این دغدغه است که عرف ها گاهی متضاد و مختلف می شوند. پس این تعریف، مشکلش این است که جامعیت ندارد.
اشکال دوم: تعریف باید جامع افراد باشد. یکی از اقسام عرف، عبارت است از: عرف فاسد. همچنان که در چندین کتاب که در اصول اهل سنت نوشته شده است، عرف به عرف صحیح و فاسد تقسیم شده است؛ مثلا در سلّم الاصول عبدالوهاب خلاف مصادر التشریع الاسلامی از همین عبد الوهاب، الاصول العامه للفقه المقارن صفحه407، نیز عرف به صحیح و فاسد تقسیم شده است.
عرف صحیح را این گونه تعریف کرده اند: «ما تعارفه الناس و لیست فیه مخالفۀ لنص و لاتفویت مصلحۀ.»
عرف صحیح: عرفی است که با نص و روایت، مخالفتی ندارد و موجب فوت مصلحتی و جلب مفسده ای نمی شود. این یک نوع عرف است.
عرف فاسد: عرفی که خلاف شرع است؛ مثل متعارف شدن عقود ربوی در برخی از جوامع در اقتصاد غرب. این عرف، عرف فاسد است.
تعریفی که در اینجا ارائه شد (ما استقر النفوس علیه بشهادت العقول و تلقته الطبایع بالقبول) جامع افراد نیست؛ زیرا عرف فاسد هم یک نوع عرف است و حال آنکه در این تعریف، قیدی آمده که این عرف، هرگز عرف فاسد را شامل نمی شود.
عرف فاسد، عبارت است از چیزی که بین عقلا متعارف است؛ ولی شرع از آن ردع کرده است؛ مثل متعارف بودن برخی از معاملات ربوی که از آن ردع شده است.
اگر کسی یک کیلوگرم برنج اعلا را به پنج کیلوگرم برنج غیر اعلا بفروشد و قیمت آن ها یکی باشد، این کار به نظر تمام فقهای ما حرام است و به این ربای معاملی می گویند که در عرف هم انجام می گیرد. این نوع عرف، از نظر فقه ما و فقه اهل سنت، ردع شده و حال آنکه تعریف باید فراگیرندۀ همه اقسام باشد. اگر عرفِ فاسد را عرف ندانیم؛ اما قطعا عرف فاسد هم، نوعی عرف است؛ پس این دو تعریف با این دو مشکل، مواجه و فاقد اعتبار است.
تعریف دوم، تعریفی است که عبدالوهاب خلاف در علم اصول الفقه ارائه داده است. وی می گوید: «العرف ما تعارفه الناس و صارو علیه من قول او فعل او ترک(الی ان قال…) و یسمی العاده.» این تعریفی است که عبدالوهاب گفته است؛ یعنی عرف، عبارت است از عادتی که بین مردم، متداول است و بر وفق آن سیر می کند؛ اعم از اینکه از سنخ گفتار باشد یا فعل یا حتی ترک عملی.
وجه تمایز:
1. امتیاز این تعریف، آن است که در این تعریف، قید شهادت عقول یا موافقت با طبع سلیم اخذ نشده است؛ پس این تعریف، شامل عرف های فاسد هم می شود و جامع افراد است و آن اشکالی که بر تعریف قبلی داشتیم در اینجا وجود ندارد.
2. وجه دیگر این است که اگرچه عرف، یک نوع عادت متداول است؛ ولی این عادت را از سنخ امور نفسانی معرفی نکرد؛ بلکه یک سیر عملی معرفی کرد که در خارج نفس نمودار است.
عرف به این معنا که در اصطلاح اصولی اهل سنت به سبیل موجبه جزئیه، مقبول است و نه به صورت موجبه کلی. باید در اینجا تفصیل داد که در این تعریف، حتی آن دسته از اموری که متعارف بین مردم و از امور عدمی است و ترک یک چیز محسوب می شود، این ها را هم باید عرف نامید. واقع آن است که باید تفصیل داد. آن دسته از امور متعارفی که به صورت ایجابی است، اگر امور وجودی باشد و مورد عمل عرف و عقلا باشد، این همان سیره عقلا است. اهل سنت سیره عقلا را به طور مطلق می پذیرند و یکی از حجج و منابع استنباط می شناسند. در جای خودش خواهیم گفت که اهل سنت، بیست و چهار منبع استنباط دارند.
غرض اینکه عرف، طبق تعریف دوم، هم شامل سیره های ایجابی و هم سیره های ترک و عدمی می شود؛ ولی به اصطلاح اصولی شیعه، هرگز در عدمی ها، سیره ای نداریم. در وجودیات هم سیره ای مقبول ما است که این مورد اولا سیره عقلائی و در تمام دوره های تاریخ، ثابت و مستقر باشد و به زمان معصوم، منتهی شود و معصوم که سخنگوی خداست، آن را امضا کرده باشد.
پس تعریف دوم هم با دو اشکال، مواجه است:
عرف را به امور عدمی، توسعه داده و حق این است که انعقاد سیره در امور عدمی، تمام نیست و ما جایی نداریم که سیره بر عدمی استقرار بیابد و احراز بشود.
دوم اینکه عرف به این معنا که سیره عقلا است، در این تعریف و ادامه آن به طور مطلق پذیرفته شده و حال آنکه از نگاه ما اصولیون، عرف و سیره عقلا در صورتی پذیرفته است که تا زمان معصوم استمرار داشته باشد و معصوم از آن ردعی نکرده باشد.
سومین اصطلاح
سومین اصطلاح «بنای عرف» است. این تعبیر در کلمات فقها و اصولی های شیعه به کار می رود و دو اصطلاح دارد که عبارتند از:
بنای عرف؛ یعنی آنچه در اذهان عرف، مرتکز است؛ به گونه ای که مرحوم آخوند در مبحث اجتماع امر و نهی می فرماید: «ان بناء العرف علی امتناع الامر و النهی فی واحد.»(10)در اینجا قطعا مقصود از بنای عرف، ارتکاز عرفی است. مقصود، آن است که در اذهان همه (بنای عرف) این است که اجتماع امر و نهی بر شیء واحد، محال است.
نکته: عادت، سیره، بناء عرف و بنای عقلا باید از یکدیگر تفکیک بشود.
این یعنی چه که ایشان فرمود: طبق بنای عرف، اجتماع امر و نهی، محال است؟ یعنی اجتماع امر و نهی بر شئ واحد، مستلزم اجتماع ضدین است و امر، طلب فعل و نهی، طلب ترک کردن فعل است؛ بنابراین عرف به ارتکاز خودش، این را نفی می کند.
اصطلاح دوم اینکه یکی از ادله خیار غبن در کتاب های فقهی شیعه، بنای عرف است. در اینجا مقصود از بنای عرف عبارت است از آنچه مرتکز در اذهان عرف است؛ برای مثال هر کسی چیزی خریداری می کند، به این شرط می خرد که به همین ثمن ارزش داشته باشد و اگر تفاوت با قیمت آن دارد، ناچیز باشد. پس اگر یکی از دو طرفِ معامله، مغبون شد و این غبن، فاحش بود، عقلا و عرف برای او حق فسخ قائل می شوند؛ پس دلیل خیار غبن، عرف شد.
اصطلاح سوم: بنای عرف در پاره ای از موارد به کار می رود و مقصود از آن بنای عملی عرفی است، نه ارتکاز ذهنی. بنای عملی عبارت است از: سیره عقلا. در ضمن، واژه سیره بر وزن فعله و در ریشه اصلی از «سیر» گرفته شده است. سیره ائمه علیهم السلام یعنی عمل و رفتار ائمه علیهم السلام و سیره عقلا هم یعنی شیوه خاص عملی عقلا.
تا اینجا سه اصطلاح برای عرف بیان شد؛ ولی هیچ یک از این اصطلاحات، مانند معانی دوازده گانه لغوی عرفی، ربطی به عرف مد نظر در موضوع شناسی ندارد.
در اصطلاح چهارم، عرف به معنای ناس، نوع و تودۀ مردم، اعم از دیندار و بی دین است. عرف به این معنا در سراسر فقه و در کلمات فقها به ویژه در موارد مفهوم شناسی، موضوعات علمی و تشخیص متعلقات به کار می رود. در تمام مواردی که در ابواب مختلف کلمات فقها در لغت و در عرف آمده است، در همه این ها مقصود از عرف، همان آحاد عرف و توده و نوع مردم است. مرجعیت عرف در تعیین و تحدید مفاهیم، مورد وفاق همه فقها است و در سراسر فقه عملا به این عمل کرده و ترتیب اثر داده اند.
والسلام علیکم

پاورقی:

1- سوره مرسلات، آیه 1.
2- سوره اعراف، آیه 46.
3- همان، آیه 199.
4- صحاح اللغه، ج 4، ص 402.
5- لسان العرب، ج9، ص 157.
6- معجم المقاییس اللغه، ج 4، ص 281.
7- سوره محمد، آیه 6.
8- مفردات قرآن الکریم، ص 343.
9- سوره مرسلات، آیه 1.
10-کفایۀ الاصول، ج1، ص 263.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها