- نویسنده: وصی محمدخان هندی
پیوند اعضا از دیدگاه شیعه و مذاهب اربعه
مسئله پیوند اعضای بدن اگرچه به شکل امروزین آن در دوران پیشین مطرح نبوده، اما ریشه های بحث در متون دینی و منابع فقهی ما در دسترس است. برای نمونه می توان به روایات وارده در مورد، برگرداندن گوش بریده شده در قصاص و کاشت دندان به جای دندان افتاده، اشاره کرد. همچنین از اصول و قواعد کلی برگرفته از متون دینی همانند «علینا القاء الاصول وعلیکم التفریع»1 می توان در این زمینه بهره برد.
این مقاله مشتمل بر دو بخش می باشد که هر کدام حاوی سه فصل است. نگارنده در هر فصل ابتدا اقوال فقها و دانشمندان مذاهب مختلف را با ادله شان ذکر کرده، سپس به نقد و بررسی آنها می پردازد.
واژه های کلیدی: پیوند عضو، شیعه، شافعیه، مالکیه، حنفیه، حنابله.
مقدمه
دین اسلام دین کامل و شریعت آن فراگیر همه اعصار و امصار است و نیز به جهت جهان شمولی اش در طول زمان دستخوش تغییر و تبدل نمی شود، زیرا «حلال محمد حلال الی یوم القیامة وحرامه حرام الی یوم القیامة».2 از سوی دیگر در مسیر تفکر و اندیشه بشری مسائل نو و تازه قرار می گیرد که فقه اسلامی باید پاسخگوی آن باشد و به حل آن همت گمارد .
این نوشتار تلاش می نماید تا یکی از موضوعات مبتلابه و جدید را از منظر مذاهب اسلامی مورد کنکاش قرار دهد.
بخش اول: پیوند عضو به بدن صاحب عضو
فصل اول: برداشت عضو یا قطعه ای از بدن برای پیوند به صاحب آن
گاهی بر اثر حادثه ای عضوی از بدن انسان بریده می شود یا گاهی برای ترمیم استخوان خرد شده یا مواضع سوختگی قسمتهایی از بدن انسان را جدا می کنند. آیا صاحب عضو می تواند اعضای مقطوع خود را به بدن خویش پیوند دهد و نقص موجود را برطرف سازد؟ یعنی از نظر شرع مقدس چنین عملی مجاز است یا خیر؟
اقوال فقها
فقهای پیشین
فقهای شیعه: فقیهان نزدیک به عصر غیبت صغری و متأخران در مسئله «قصاص طرف»، قائل به عدم جواز پیوند عضو مقطوع هستند و یکی از دلایل آنها نجاست عضو است.3 از آنجا که نجس بودن عضو پیوند خورده به مسئله قصاص اختصاص ندارد، می توان گفت که از نظر قدما پیوند عضو به بدن صاحبش جایز نیست، چه در قصاص و چه در غیرقصاص.
مثلاً مرحوم قاضی بن براج می فرماید:
اگر شخصی گوش کسی را قطع کند سپس منجی علیه فوراً آن را به محل خودش بچسباند… واجب است که گوش پیوندی او جدا شود و نماز با آن عضو درست نیست، چون بدون اینکه ضرورتی باشد حامل نجاست خارجی است.4
فقهای شافعیه: برخی از فقهای شافعی، حتی پیوند عضو ما لاتحله الحیاة را هم جایز نمی دانند.5 اما عده ای دیگر عدم جواز را مخصوص به اعضای دارای حیات می دانند.6
فقهای مالکیه: در مورد طهارت یا نجاست عضو جدا شده از بدن انسان زنده بین فقهای مالکی اختلاف است. برخی از آنان قائل به نجاست اند و برخی دیگر قائل به طهارت و قائلان به طهارت پیوند عضو را جایز می دانند.7 حتی عده ای از قائلان به نجاست هم پیوند عضو را جایز می دانند.8
فقهای حنفیه: از نظر آنان نجاست عضو اختصاص به اعضایی دارد که دارای حیات اند.9 برخی از آنان حتی نجاست عضو ما لاتحله الحیاة را هم ـ علی اطلاقه ـ قبول ندارند و می گویند عضو مقطوع برای خود صاحب عضو نجس نیست ،10 یعنی نجاستش اختصاص به غیر دارد . بنابراین طبق نظر این عده از حنفیها پیوند عضو از حیث نجاست اشکال ندارد، چنان که در بحر الرائق به این مطلب تصریح شده است.11
فقهای حنابله: در مورد نجاست عضو جدا شده از بدن انسان زنده بین فقهای حنابله اختلاف است. اما پس از پیوند خوردن و استمرار حیات همگی قائل به طهارت عضو پیوند خورده اند.12 بنابراین از نظر آنان پیوند عضو به صاحبش از حیث نجاست اشکالی ندارد.
از کلمات فقها روشن می شود که نظر فقهای مذاهب خمسه در مورد پیوند عضو مقطوع به صاحب آن مختلف است. حتی فقهای یک مذهب هم دیدگاههای متفاوتی دارند و عمده دلیل قائلان به منع پیوند، نجاست عضو و مانعیت آن از صلات است.
فقهای معاصر
فقهای معاصر از مذاهب اسلامی، به جز معدودی13 از فقهای شافعی مسلک که هنوز به این باور نرسیده اند که عضو پیوند خورده بر فرض نجاستش با جوش خوردن و استمرار حیات در آن از میته بودن خارج می شود، همگی قریب به اتفاق قائل به جواز پیوند عضو مقطوع به بدن صاحب عضو هستند.14 مثلاً امام خمینی(ره) می فرمایند:
اگر با پیوند عضو حیات در آن مانند اعضای دیگر جریان پیدا کند، دیگر مردار و نجس نیست… .15
تحقیق
مانعیت عضو پیوند خورده از حیث صحت صلات از دو جهت قابل بررسی است: اولاً از حیث نجس بودن و ثانیاً از جهت ما لایؤکل بودن.
مانعیت از حیث نجس بودن
استدلال قائلان به عدم جواز پیوند مبتنی بر این است که عضو پیوند خورده نجس است و مانع از صحت صلات است، لذا حاکم باید از باب امر به معروف و نهی از منکر آن را جدا کند. چنان که فقهای شافعیه و برخی امامیه به این مطلب تصریح نموده اند.
در جواب این استدلال می گوییم:
اولاً، اگر وجوب ازاله از باب امر به معروف و نهی از منکر باشد، نباید اختصاص به حاکم داشته باشد، بلکه همه مسلمین موظف اند که آن را جدا کنند.
ثانیاً، روایاتی که برای اثبات نجاست عضو جدا شده از زنده به آن استناد می شود دو دسته اند: دسته اول روایاتی که در آن موضوع نجاست میته است و دسته دوم روایاتی که درخصوص عضو مقطوع وارد شده و می گوید عضو مقطوع میته است. اما استناد به روایات دسته اول درست نیست، چون عرفاً بر عضو جدا شده از زنده عنوان میته صدق نمی کند؛ ولی تمسک به دسته دوم ـ به کمک عموم تنزیل ـ درست است، منتها بعد از جوش خوردن و استمرار حیات دیگر عنوان عضو منفصل مصداق ندارد تا حکم منزل علیه بر آن بار شود.
ثالثاً، بر فرض ثبوت نجاست عضو پیوند خورده ، مانعیت آن اختصاص به اعضای ظاهری دارد و همچنین مانعیت در صورتی است که عضو پیوند خورده از اعضای ما تحله الحیاة بوده و بعد از سرد شدن پیوند خورده باشد. پس این دلیل بر فرض ثبوتش اخص از مدعاست .
شبهه استصحاب نجاست و حل آن
قبل از تحقق پیوند، نجاست عضو مقطوع یقینی بود و پس از انجام پیوند در بقای نجاستش شک می شود و استصحاب نجاست جاری می شود. اما جواب شبهه این است که در عضو پیوند خورده سه حالت متصور است: یقین به جوش خوردن و استمرار حیات، یقین به عدم استمرار حیات و یا شک در جوش خوردن و حیات مجدد گرفتن آن عضو.
در صورت اول وحدت قضیه متیقن و مشکوک که یک وحدت عرفیه است محفوظ نیست؛ زیرا متیقن عضو منفصل و فاقد حیات است و مشکوک عضو پیوند خورده و دارای حیات است، در صورت دوم شک لاحق نداریم، یعنی نیازی به استصحاب نداریم و در صورت سوم هم استصحاب نجاست مجرا ندارد، بلکه استصحاب موضوع نجاست جاری می شود؛ چون اصل سببی حاکم بر مسببی است، هرچند نتیجه هر دو واحد باشد. پس استصحاب نجاست تمام نیست.
مانعیت از حیث «ما لایؤکل لحمه» بودنبسیاری از روایات دلالت می کند که نماز در اجزای ما لایؤکل لحمه درست نیست16 و عضو پیوند خورده از اجزای ما لایؤکل است. برخی از معاصران خواسته اند به این اشکال جواب دهند که این روایات اختصاص به لباس مصلی دارد نه محمول مصلی که عضو پیوند خورده باشد.17 اما این جواب مورد تأمل است، چون در بعضی از این روایات از اجزایی نهی شده که اصلاً قابلیت تستر و تلبس ندارد، مانند بول، البان، شعر و… .18 اما جواب درست این است که این دسته از روایات از اجزای بدن انسان منصرف است19 و علاوه بر آن روایاتی داریم که دلالت می کند اجزای انسان مانع از صحت صلات نیست و همچنین پیوندهای انجام گرفته توسط معصومان20 هم همین مطلب را تأیید می کند که اجزای پیوند خورده مانع از صحت صلات نیست، چه از حیث نجاست و چه از حیث ما لایؤکل لحمه بودن.21
فصل دوم: پیوند عضو در باب قصاص
اقوال فقها
فقهای شیعه: فقیهان اعصار نزدیک به اسلام و معصوم و همچنین فقهای متأخر از آنان در مسئله «قصاص الطرف» قائل به عدم جواز پیوند عضو مقطوع شده اند، حتی شیخ طوسی(ره) ادعای اجماع نموده است.22 البته علامه حلی(ره) معتقد است مجنی علیه حق ندارد عضو پیوند خورده در بدن جانی را دوباره قطع نماید.23 اما فقهای معاصر در این مسئله اختلاف نظر دارند. بعضی از آنان مانند امام خمینی(ره)24 قائل به جواز و بعضی دیگر مانند آیت الله خویی(ره)25 قائل به عدم جوازند.
فقهای شافعیه: فقهای شافعیه نیز مانند فقهای متقدم شیعه قائل به عدم جواز هستند.26
فقهای حنابله: از آنجا که ملاک جواز یا عدم جواز پیوند ـ نزد حنابله ـ فقط طهارت و نجاست عضو پیوند خورده است، و عضو پیوند خورده نزد ایشان طاهر است، می توان گفت که پیوند عضو در باب قصاص از نظر حنابله جایز است.27
4و5. فقهای حنفیه و مالکیه: طبق ملاک طهارت و نجاست عضو پیوند خورده می توان گفت که از نظر بعضی فقهای حنفیه و جمیع فقهای حنابله، پیوند عضو در باب قصاص هم جایز است، چون طبق نظر ایشان عضو پیوند خورده طاهر است، چنان که در فصل قبل گذشت.
ادله قائلان به منع
میته و نجس بودن عضو پیوند خورده
اجماع اصحاب
روایت اسحاق بن عمار: «…انما یکون القصاص من اجل الشین».28
ادله قائلان به جواز
عدم تمامیت ادله منع (بدین بیان که تحقق اجماع ثابت نیست و روایت ضعیف است)29 و رجوع به اصل برائت عملی.
تحقیق
اقسام پیوند در باب قصاص به طور اجمال:
پیوند عضو مجنی علیه قبل از استیفای قصاص
پیوند عضو جانی بعد از استیفای قصاص
پیوند عضو مجنی علیه بعد از استیفای قصاص
قسم اول پیوند: فی الجمله برای اثبات منع پیوند عضو در باب قصاص، مجموعاً به سه دلیل تمسک شده است که مسئله طهارت و نجاست عضو پیوند خورده را در مسئله قبل بحث کردیم و اثبات نمودیم که عضو پیوندی مراد نیست. پس این دلیل بالمره ساقط است. اجماع هم بر فرض تحققش در قسم دوم از پیوند ادعا شده است. لذا اجماع هم قسم اول از پیوند را شامل نمی شود. مورد روایت اسحاق بن عمار نیز بر فرض تمامیت سندش، پیوند عضو جانی است نه مجنی علیه.
قسم دوم پیوند: برای منع پیوند عضو در این قسم هم اجماع داریم و هم روایت اسحاق بن عمار در دست است. اما اجماع ذکر شده قبال استناد نیست، چون بر فرض تحققش احتمال مدرکیت دارد. البته روایت مذکور از دو جهت (سند و دلالت) قابل بررسی است. علاوه بر آن بعضی از علمای معاصر از آیه قصاص هم منع پیوند عضو جانی را استفاده کرده اند.
آیه شریفه زیر بر این مطلب دلالت دارد:وکتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس والعین بالعین والانف بالانف… .30
استظهار قائلان به منع مانند آیت الله محمود هاشمی از آیه شریفه این است که مقابله میان دو عضو قطع شده (از روی جنایت و از روی قصاص) از حیث بقای قطع است. لذا جانی حق ندارد آن را پیوند بزند.31 استظهار قائلان به جواز این است که مقابله میان دو عضو مذکور از حیث حدوث قطع است و مجنی علیه با قطع نمودن عضو جانی، حق خودش را استیفا کرده و دیگر حق ندارد آن را دوباره قطع کند.32
اما حق این است که جهت مقابله نه حدوث قطع است و نه بقای آن، بلکه جهت مقابله نقص و جنایت است، چون عضو در مقابل عضو قرار داده شده است. لذا هر مقدار جنایتی را که جانی مرتکب شده، مجنی علیه حق دارد قصاص کند؛ یعنی اگر جنایت جانی فقط از حیث حدوث قطع باشد، مجنی علیه فقط حق دارد آن عضو را قطع کند، اما حق جلوگیری از پیوند عضو جانی را ندارد و اگر جنایت جانی از حیث بقای قطع هم باشد، آن وقت مجنی علیه علاوه بر قطع عضو جانی حق جلوگیری از پیوند را هم دارد، به دلیل اینکه در آیه شریفه جهت حدوث یا بقا نیامده و این جهت مطلق است و بنابراین هر دو (حدوث و بقا) را شامل است.
روایت اسحاق بن عمار
محمدبن الحسن باسناده عن محمد بن الحسن الصفار عن الحسن بن موسی الخشاب عن غیاث بن کلوب عن اسحاق بن عمار عن جعفر عن ابیه: ان رجلاً قطع من بعض اذن رجل شیئاً فرفع ذلک الی علی فاقاده، فاخذه الاخر ما قطع من اذنه فرده علی اذنه بدمه فالتحمت وبرأت فعاد الاخر الی علی فاستقاده، امر بها فقطعت ثانیة وامر بها فدفنت وقال: انما یکون القصاص من اجل الشین.33
سند روایت: عده ای از بزرگان مانند صاحب ریاض(ره) و امام راحل(ره) سند این روایت را ضعیف می دانند و به نظر می رسد ضعف سند ناشی از غیاث بن کلوب است که عامی است و توثیق ندارد.
راههای تصحیح سند
اصحاب طبق این روایت فتوا داده اند و عمل اصحاب جابر ضعف سند است. اما به نظر می رسد که این راه درست نباشد، چون علاوه بر اینکه جابر بودن عمل اصحاب یک مسئله مبنایی است، ما عمل اصحاب را احراز نمی کنیم، چون مطابقت فتوا با روایتی دال بر عمل و استناد به آن روایت نیست.
بر فرض اینکه سند روایت ضعیف باشد، شیخ صدوق همین روایت را در المقنع34 با ارسال نقل کرده و اسناد جزمی به معصوم داده است. مرسلات صدوق نیز که اسناد قطعی به معصوم داشته باشد حجت است.
مدلول روایت: تعلیل مذکور می گوید قصاص فقط به خاطر آن عیب و نقصی است که به مجنی علیه وارد شده و ظهور عیب و شین در آن عیبی است که منتسب به جانی باشد؛ یعنی نقص و عیب ایجاد شده در بدن مجنی علیه که به جانی انتساب دارد، اگر فقط از حیث حدوث باشد، جانی می تواند پس از استیفای قصاص عضو قصاص شده خود را پیوند دهد و اگر جنایت او از حیث بقا هم باشد، حق ندارد بدون کسب رضایت از مجنی علیه عضو خود را پیوند دهد.
قسم سوم پیوند: مجنی علیه بعد از قصاص کردن جانی هم می تواند عضو خویش را پیوند دهد، منتها دیگر حق جلوگیری از پیوند عضو جانی را نخواهد داشت، چون از پیوند خوردن عضو مجنی علیه معلوم می شود که جنایت جانی فقط از حیث حدوث قطع بوده که مجنی علیه آن را قصاص کرده است.
فصل سوم: پیوند عضو پس از اجرای حدود
یکی از انحای پیوند، پیوند عضو محدود است. مثلاً کسی که بر اثر اجرای حد سرقت یا محاربه عضوی از بدن خویش را از دست داده، آیا چنین شخصی حق پیوند عضو مقطوع خود را دارد یا خیر؟
اقوال فقها
فقهای متقدم و متأخر: هرچند در کتب علمای گذشته سخنی راجع به این نوع پیوند دیده نمی شود، اما از آنجا که بسیاری از فقهای اعصار گذشته از شافعیه و امامیه در مسئله قصاص طرف برای اثبات عدم جواز پیوند به میته و نجس بودن عضو مقطوع استناد کرده اند، می توان گفت که نظرشان راجع به عضو محدود هم عدم جواز است. اما کسانی که عضو پیوند خورده را طاهر می دانند، مانند فقهای حنابله و برخی حنفیه، نمی توان گفت که طبق نظر آنها پیوند عضو محدود جایز است، چون احتمال دارد پیوند عضو محدود را جایز ندانند، اما نه به دلیل نجاست بلکه به علت ادله دیگر.
فقهای معاصر: معمولاً نظر فقهای معاصر ما عدم جواز است، یعنی اینکه به مقطوع ماندن دست سارق فتوا می دهند35 و یا اینکه می گویند احتیاط این است که دست سارق مقطوع بماند.36
ادله منع پیوند
دلیل اول: آیه حد سرقت
والسارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من الله والله عزیز حکیم.37
نظر بعضی از علما این است که آیه شریفه بر منع پیوند دلالت نمی کند، چون در این آیه فقط امر به بریدن دست سارق شده و قید مقطوع ماندن نیامده است.38 پس از بریدن دست سارق امر مولا امتثال شده و فتوا به مقطوع ماندن نیازمند دلیل است.
اما این استدلال تمام نیست، زیرا درست است که مأموربه در آیه شریفه بقای اثر قطع نیست، بلکه مجرد قطع است، منتها عرفاً به تناسب حکم و موضوع می فهمیم که مأموربه فقط قطع کردن نیست، بلکه بقای اثر قطع یعنی مقطوع ماندن دست نیز هست، زیرا در آیه شریفه کلمه «نکال» آمده است که مفعول له برای قطع است، یعنی غرض از بریدن دست سارق عقوبت است و عرف از عقاب و ثواب دوام را می فهماند نه فقط حدوث را. تا زمانی نیز که شارع فهم عرف را تخطئه نکند و برخلاف فهم عرف ابراز عقیده نکند، فهم عرف لازم الاتباع است، چون خطابات شرعیه به عرف القا شده است و عرف از این کلام دوام را می فهمد. پس سارق حق ندارد دست خویش را پیوند بزند.
دلیل دوم: روایات39
برای اثبات منع پیوند، تمسک به روایات این باب تمام نیست؛ هرچند برای تأیید مطلب مناسب است.
ادله جواز: برخی برای اثبات جواز پیوند، به اصل برائت تمسک کرده اند.40 اما با وجود دلیل بر عدم جواز، نوبت به اصل نمی رسد و روایت اصبغ بن نباته که طبق آن، حضرت امیر(ع) دست سارق را پس از اجرای حد دوباره به حالت قبل بازگردانده اند،41 هرچند از نظر دلالت تمام است، اما از نظر سند مشکل دارد. پس نتیجه بحث این است که پیوند زدن دست سارق جایز نیست.
بخش دوم: پیوند عضو به بدن غیر صاحب عضو
فصل اول: برداشت عضو کافر به مسلمان
اقسام کافر
کافر ذمی: کفاری که با حکومت اسلامی قرارداد ذمه دارند.42
کافر عهدی: کفاری که با حکومت اسلامی قرارداد صلح و آتش بس بسته اند.43
کافر حربی: کفاری که هیچ کدام از قراردادهای فوق را با حکومت اسلامی منعقد نکرده اند و یا قرارداد را شکسته اند.44
اقوال فقها
فقهای شیعه: برداشت عضو از بدن کافر به منظور پیوند زدن به بدن مسلمان جایز است45و این کار نیاز به اذن و یا وصیت آنها هم ندارد.46
فقهای اهل سنت: بعضی از اهل سنت برداشت عضو از بدن کافر را مطلقاً جایز نمی دانند47 و بعضی دیگر قائل به جوازند، منتها در قیود و شرایط با هم اختلاف دارند.48
ادله قائلان به منع
قاعده «الضرر لایزال بالضرر» و «الضرر لایزال بمثله».49
روایات دال بر حرمت معالجه با حرام.50
روایات دال بر حرمت وصل شعر.51
حرمت مثله کردن میت.52
ادله قائلان به جواز
قیاس با فتوای فقهای عامه به جواز اکل گوشت کافر برای حفظ جان مسلمان.53
قاعده «الزام».54
حرمت نداشتن کافر.55
قاعده اضطرار.56
تحقیق
بررسی ادله منع پیوند: در جواب دلیل اول می گوییم راجع به قاعده مذکوره تعبیر دیگری هم هست که عبارت است از: «الضرر لایزال بمثله». روشن است ضرری که به مسلمان متوجه است، مثل آن ضرری نیست که به کافر متوجه است، چون یکی ضرر به فرد محترم و محقوق الدم است و دیگری به فرد غیرمحترم و یا به کسی که احترامش عرضی است . روایات دال بر حرمت معالجه با حرام ، انصراف به موارد اکل و شرب دارد و مورد ما را شامل نمی شود، چون وقتی راجع به خوردن نبیذ برای معالجه از امام(ع)سؤال می کنند، امام(ع)می فرمایند: «لا ولاجرعة…».57 این کلمه «جرعه» ظهور قومی در نوشیدن دارد.همچنین مورد روایات دال بر حرمت وصل شعر تدلیس و قواده است، چنان که در برخی روایات به این مطلب تصریح شده است. مثلاً سعدبن اسکاف از امام(ع)می پرسد: «از پیامبر(ص) به ما رسیده است که ایشان واصله و مستوصله را لعن فرموده اند. امام(ع)در جواب می فرمایند: خیر، چنین نیست، بلکه پیامبر اکرم(ص) وصل کننده ای را لعن فرموده که در ایام جوانی زنا می دهد و در سنین پیری زنها را به مردها می رساند».58 وقتی خود امام(ع)کلمه ای را از معنای ظاهری آن انصراف دهند، معنا ندارد روایت بر حرمت معنای ظاهری آن کلمه (وصل کردن مو) دلالت کند. علاوه بر آن تسری حرمت وصل مو به مسئله مورد بحث مستلزم قیاس است که بطلانش واضح است.
پاسخ تمسک به روایات دال حرمت مُثله نیز این است که اولاً این دلیل اخص از مدعاست، یعنی فقط در مورد میت است. ثانیاً در مورد ما مثله صدق نمی کند، چون در مفهوم مثله انتقام جویی و تحقیر طرف مقابل نهفته است، کمااینکه کتب لغت59 و کتب تاریخ بر همین مطلب دلالت می کند. شکافته شدن سینه عموی پیامبر اکرم(ص) توسط وحشی و آتش زدن محمدبن ابی بکر توسط معاویه بن ابی سفیان از آن جمله است.60
بررسی ادله جواز: علاوه بر اینکه قیاس باطل است، این قیاس، قیاس به فتواست نه به حکم شرعی. ادله دیگر جواز تمام است، منتها از حیث سعه و ضیق با هم تفاوت دارند.
نتیجه: برداشت عضو از بدن کافر جایز است، حتی اعضایی که حیات بر آن توقف دارد، و اذن و وصیت هم لازم نیست، به جز کافر ذمی و معاهد تا زمانی که به عقد ذمه و هدنه پایبند هستند. پس برداشت عضو از کافر و پیوند زدن آن به بدن مسلمان جایز است مگر اینکه محذور ثانوی داشته باشد.
فصل دوم: پیوند عضو مسلمان به مسلمان
گفتار اول: برداشت عضو از مسلمان زنده
بدون شک و به اتفاق علمای اسلام، بریدن عضوی از بدن مسلمان که موت وی را به دنبال داشته باشد مشروع نیست،61 حتی اگر دهنده عضو اذن هم داده باشد، چون نفس کشی مطلقاً حرام است و فرقی بین حالت اختیار، اضطرار و اکراه نیست . اما قطع نمودن عضوی از بدن مسلمان که استمرار حیات بر آن توقف ندارد، مانند چشم، کلیه واحده، دست، پا و…، جهت پیوند زدن به بدن مسلمان دیگر مشروع است یا خیر؟
اقوال فقها
فقهای شیعه: بعضی فقهای شیعه بر این عقیده اند که برداشت عضو از بدن مسلمان مطلقاً جایز است،62 اما بعضی دیگر قائل به تفصیل بین اعضای رئیسه و غیررئیسه اند؛63 یعنی برداشت عضو غیررئیسه جایز است، اما برداشت عضو رئیسه هرچند که استمرار حیات بر آن توقف ندارد، جایز نیست.
فقهای اهل سنت: عده ای معتقدند که برداشت عضو از بدن مسلمان مطلقاً جایز نیست.64 اما در مقابل این دیدگاه، بسیاری از علمای اهل سنت برداشت عضو از بدن مسلمان را جایز می دانند.65
ادله قول به عدم جواز
قاعده «لاضرر ولاضرار».66
قیاس به عدم جواز اکل گوشت مسلمان برای مضطر.67
عدم مالکیت انسان بر اعضای خودش.68
ادله قول به جواز
ممدوح بودن ایثار.69
حق اختصاص انسان به اعضایش.70
قاعده «الناس مسلطون علی اموالهم وانفسهم».71
تحقیق
بررسی ادله منع: تمسک به قاعده لاضرر تمام نیست، چون تحقیق این است که مفاد فقره اول «لاضرر»72 نفی حکم ضرری است و نفی حکم ضرری اختصاص به احکام الزامی دارد نه ترخیصی، چون ضرر ناشی از احکام ترخیص (جواز بریدن عضوی از بدن خودش و دادن به فرد دیگر برای پیوند زدن) منتسب به شارع نیست که نفی بشود. مفاد فقره دوم (لاضرار) نیز حرمت اضرار به غیر است.73 اما اگر او خودش عضوی از بدن را جدا کند و به نیازمند بدهد، در قبول آن اشکالی پیش نمی آید.
دلیل دوم قیاس است که جوابش روشن است و حرمت خوردن گوشت مسلمان ممکن است به خاطر عدم رضایت آن فرد بوده باشد. جواب دلیل سوم این است که اولاً مالک نبودن دلیل آن نمی شود که هیچ گونه دخل و تصرف در بدن جایز نباشد. ثانیاً روایات دال بر تفویض امور به مسلمین به جز اذلال نفس،74 دلالت می کند که مسلمانان به خودشان ولایت دارند. هرچند از این روایات ملکیت استفاده نمی شود، اما برای اثبات جواز تصرف انسان در بدنش ثبوت ملکیت لازم نیست.
بررسی ادله جواز: ممدوح بودن ایثار نمی تواند دلیل مدعا باشد. حداکثر چیزی که از آنها استفاده می شود این است که در امور عادی و معمولی از قبیل اشیای خوردنی و آشامیدنی… شخص حق دارد دیگران را بر خودش مقدم بدارد.
اما قاعده «الناس مسلطون»75 تمام است، البته در مورد مسلمانان نه کفار، چون مورد ادله امضائیه مؤمنان هستند. لذا مسلمان می تواند برای پیوند و حفظ مسلمان دیگر عضوی از بدن خویش را جدا کرده به نیازمند بدهد… .
نتیجه: برداشت عضو از بدن مسلمان جایز است، به شرطی که برداشت عضو منجر به مرگ عضو دهنده نشود، و نیز دهنده عضو اذن داده باشد.
گفتار دوم: برداشت عضو از میت مسلمان
اقوال فقها
فقهای شیعه: بسیاری از فقهای شیعه قائل به جواز برداشت عضو از میت مسلمان هستند، به شرطی که حیات زنده بر آن توقف داشته باشد و در غیر این صورت قطع کننده عاصی است و باید دیه آن را بپردازد.76 اما عده ای قائل اند حتی برداشت آن دسته از اعضا که حیات زنده بر آن توقف ندارد نیز جایز است، به شرطی که مسلمان در زمان حیاتش وصیت کرده باشد.77
فقهای اهل سنت: عده ای از علمای اهل سنت معتقدند که برداشت عضو از میت مطلقاً جایز نیست،78 اما عده دیگری قائل اند که در صورت اضطرار جایز است و نیز هنگامی که خود میت وصیت کرده باشد و یا ورثه میت اجازه داده باشند.79
ادله قول به عدم جواز
روایات دال بر احترام میت.80
روایات دال بر حرمت تمثیل میت.81
محذور تعطیلی احکام میت.82
ادله قول به جواز
قاعده تزاحم.83
روایات دال بر شکافتن شکم مادر و تقطیع جنین.84
روایات دال بر برداشتن دندان میت.85
روایات دال بر سلطنت و تفویض امور.86
تحقیق
بررسی ادله منع: در جواب ادله منع باید گفت: حرمت میت مسلمان حرمت جدیدی نیست، بلکه استمرار همان حرمتی است که در زمان حیاتش داشته است؛ لذا همان گونه که در زمان حیات حق دارد در مورد بریدن عضوی از بدن خویش اجازه دهد، می تواند در مورد برداشت عضوی از میت خود هم وصیت کند. علاوه بر آن، در صورت تزاحم حفظ حیات مسلم مقدم بر حفظ حرمت میت مسلم است. در مسئله ما نیز موضوع ادله حرمت تمثیل میت منتفی است، چنان که قبلاً گذشت. محذور تعطیلی احکام میت هم در صورتی پیش می آید که تقریباً همه اعضای میت را بردارند و به بدن دیگران پیوند زنند، اما با برداشت کلیه یا قلب و… محذور مذکور پیش نمی آید. علاوه بر آن، وقتی جواز برداشت اعضای میت از نظر شرع اشکالی نداشته باشد، باید به لوازم آن هم ملتزم شویم و تعطیل شدن احکام میت از قبیل نفی حکم به انتفای موضوع خواهد بود، مثل احکام عبد و امه (به شرط آنکه نفی موضوع حرام نباشد).
بررسی ادله جواز: ادله جواز برداشت عضو میت (با صرف نظر از تداخل بعضی ادله جواز) تمام است، منتها از حیث سعه و ضیق و از حیث اشتراط و عدم اشتراط به اذن با هم تفاوت دارند.
نتیجه: برداشت عضو میت برای پیوند در صورتی که حفظ جان مسلم بر آن توقف داشته باشد، به طور مطلق جایز است. اما در صورتی که حفظ حیات مسلم بر آن توقف نداشته باشد، مشروط به وصیت است.
فصل سوم: پیوند عضو مسلمان به کافر
اقوال فقها
فقهای شیعه: گروهی از فقهای معاصر شیعه87 معتقدند که پیوند عضو مسلمان به کافر جایز است و در این مسئله از حیث کافر بودن گیرنده عضو محذوری پیش نمی آید. مثلاً آیت الله محمد مؤمن قمی می فرماید: پیوند عضو میت مسلمان به بدن کافر اشکالی ندارد، در صورتی که شرایط مذکور مراعات شده باشد، یعنی اگر اعطای عضو با رضایت مسلمان انجام گرفته باشد، به طوری که گیرنده عضو اگر مسلمان بود برای او جایز بود.88
فقهای اهل سنت: کسانی که پیوند عضو مسلمان به بدن مسلمان را جایز دانسته اند، پیوند عضو مسلمان به بدن کافر را نیز جایز می دانند، به شرطی که کافر حربی نباشد.89
ادله منع پیوند
آیه نفی سبیل.90
روایات دال بر علو و برتری داشتن اسلام.91
عرضی بودن حرمت کافر ذمی.92
ادله جواز پیوند
احترام کردن کافر ذمی و معاهد.93
اعضای انسان مانند مال اوست.94
ادله دال بر ولایت داشتن مؤمنان بر نفوسشان و تفویض امور… .95
تحقیق
بررسی ادله منع پیوند: در جواب استدلال به آیه نفی سبیل می گوییم که مفاد این آیه نفی حکم سلطانی است. یعنی شارع حکمی را جعل نکرده که باعث سلطه کفار بر مسلمین بشود و مثل قاعده لاضرر، نفی حکم در این آیه نیز اختصاص به احکام الزامی دارد، چون سلطنت ناشی از احکام الزامی است که انتساب به شارع دارد. لذا جواز اعطای عضو مسلم به کافر، اگر باعث سلطنت هم بشود، باز انتساب به شارع ندارد وقتی انتساب به شارع نداشت، آیه نفی سبیل و سلطنت را شامل نخواهد شد. علاوه بر آن، اعطای عضوی از اعضای مسلمان باعث نمی شود که کافر بر دهنده عضو (مسلمان) سلطنت و سبیل پیدا کند، بلکه حداکثر سلطنت او بر آن عضوی است که از مسلمان دریافت کرده است.
سند روایت دال بر علو و برتری اسلام را بعضی از فقهای شیعه به دلیل مرسله بودن96 و بعضی از فقهای اهل سنت به خاطر حسان بن ثابت97 ضعیف شمرده اند. اما تحقیق این است که سند این روایت تمام است؛ زیرا روایت از آن دسته مراسیلی است که اسناد جزمی به معصوم دارد.98 اما مدلول روایت مثل آیه نفی سبیل است. لذا این روایت هم بر مدعی دلالت نمی کند.
بررسی ادله جواز: در جواب حرمت داشتن کافر ذمی و معاهد می گوییم هرچند این گونه کفار حرمت عرضی دارند و از این جهت بین کافر و مسلم فرقی نیست، اما باز هم حرمت کفار مثل حرمت مسلمین نیست؛ چون معنای حرمت داشتن کافر ذمی و معاهد این است که مسلمین حق تعرض به آنها را ندارند و جان و مال آنها محترم است. اما این بدین معنا نیست که مسلمین وظیفه دارند در برابر هر آفت و خطری که منشأ آن طبیعت و یا خود آنها هستند، بایستند و آنها را حفظ کنند؛ خصوصاً در صورتی که حفظ آن منجر به هتک حرمت مسلمان هم بشود. مال بودن اعضا تا زمانی که از بدن جدا نشده نیز مشکل است. لذا از این طریق هم اثبات جواز اعطای عضو به کافر مشکل است. تنها دلیل جواز اعطای عضو، ادله دال بر سلطنت مؤمنان و تفویض امور است.
نتیجه: اعطای عضو از بدن مسلمان برای پیوند به بدن کافر جایز است.
پی نوشتها:
1.شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص62، باب6 از ابواب صفات قاضی، ح52.
2.کلینی، کافی، ج1، ص58، باب البدع والرای…، از کتاب فضل العلم.
3.شیخ طوسی، الخلاف، ج5، ص201؛ المبسوط، ج7، ص92؛ ابن ادریس حلی، السرائر، ج3، ص405؛ شهید ثانی، مسالک الافهام، ج15، ص277.
4.قاضی بن براج، المهذب، ج2، ص480.
5.شافعی، کتاب الام، ج1، ص71.
6.محی الدین نووی، المجموع، ج3، ص139.
7.خطاب رعینی، المواهب الجلیل، ج1، ص142و172؛ ابوالبرکات، الشرح الکبیر، ج1، صص53 و 54 و 63؛ دسوقی، حاشیة الدسوقی، ج1، ص54.
8.قرطبی، تفسیر قرطبی، ج6، ص199.
9.سرخسی، المبسوط، ج1، ص203؛ ابوبکر کاسانی، بدائع الصنائع، ج1، ص63.
10.حصکفی، در المختار، ج1، ص224.
11.ابن نجیم مصری، بحر الرائق، ج1، ص192.
12.تفسیر قرطبی، ج6، ص199؛ ابن قدامة، المغنی، ج1، ص729؛ بیهوتی، کشاف القناع، ج1، ص350؛ ابن رجب، قواعد، ج1، ص313.
13.برهان الدین سنبهلی، «حکم الشریعة الاسلامیة…»، مجله البحوث الاسلامیه، ش2، ج22، 1407ق.
14.محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج42، ص366؛ ابوالقاسم خویی، مبانی تکملة المنهاج، ج2، ص162؛ ناصر مکارم شیرازی، بحوث فقهیة هامة، ص332؛ احمد گزنی، حکم نقل وغرس الاعضاء، ص15.
15.امام خمینی، تحریر الوسیلة، ج2، ص544.
16.وسائل الشیعة، ج4، ص345، باب2، از ابواب لباس مصلی، ح1و7.
17.عبدالرحمن فقیهی، مقاله «بیع الاعضاء الانسانی»، مجموعه آثار… امام خمینی، مسائل مستحدثه1، ص367.
18.وسائل الشیعة، ج4، ص345، ح4.
19.محقق داماد آملی، کتاب الصلاة (مقرر جوادی آملی)، ص275؛ محقق نائینی، کتاب الصلاة (مقرر کاظمی)، ج1، ص238؛ ابوالقاسم خویی، کتاب الصلاة، ج2، ص94؛ آغارضا همدانی، مصباح الفقیه، ج2، ص124.
20.قطب الدین راوندی، الخرائح والجرائح، ج1، ص50؛ بیاضی، الصراط المستقیم، ج1، ص52؛ واقدی، المغازی، ج1، ص83.
21.وسائل الشیعة، ج4، ص345، ح1 و 2.
22.شیخ مفید، المقنعة، ص761؛ ابوصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص388؛ شیخ طوسی، المبسوط، ج7، ص92؛ قاضی بن براج، جواهر الفقه، ص216؛ ابن ادریس حلی، السرائر، ج3، ص405؛ علامه حلی، قواعد، ص639.
23.علامه حلی، تحریر الاحکام، ج2، ص258.
24.تحریر الوسیلة، ج2، ص544.
25.مبانی تکملة المنهاج، ج2، ص162.
26.کتاب الام، ج6، ص56؛ نووی، روضة الطالبین، ج7، ص70.
27.کشاف القناع، ج1، ص350؛ المغنی، ج9، ص423؛ تفسیر قرطبی، ج6، ص199.
28.وسائل الشیعة، ج29، ص185، باب23، از ابواب قصاص الطرف، ح1.
29.تحریر الوسیلة، ج2، ص545؛ حسین حبیبی، مرگ مغزی و پیوند اعضاء…، ص88.
30.مائده، آیه45.
31.سیدمحمود هاشمی، «پیوند عضو پس از قصاص»، ص19 ـ 18، مجله فقه اهلبیت(ع)، ش16، زمستان 1377.
32.همان .
33.وسائل الشیعة، ج29، ص185، باب23، از ابواب قصاص الطرف، ح1.
34.شیخ صدوق، المقنع، ص518.
35.محمد مؤمن قمی، کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة، ص193.
36.سیدعبدالاعلی سبزواری، مهذب الاحکام، ج28، ص104؛ محسن خرازی، «زراعة الاعضاء»، مجله فقه اهل بیت(عربی)، ص63، ش21، 1422ق.
37.مائده، آیه38.
38.مهذب الاحکام، ج28، ص104؛ «زراعة الاعضاء»، مجله فقه اهل بیتتG (عربی)، ص63، ش21.
39.وسائل الشیعة، ج28، ص258، باب5، از ابواب حد سرقت، ح1.
40.مهذب الاحکام، ج28، ص193.
41.محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص282 ـ 281.
42.تحریر الوسیلة، ج2، ص507 ـ 497؛ المغنی، ج10، ص520.
43.شیخ طوسی، المبسوط، ج2، ص58؛ شیخ سید سابق، فقه السنة، ج2، ص659.
44.حسینی خامنه ای، قرارداد ترک مخاصمه و آتش بس؛ روضة الطالبین، ج7، ص471.
45.تحریر الوسیلة، ج2، ص624؛ ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین، ج1، ص427.
46.کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة، ص176.
47. «حکم الشریعة الاسلامیة…»، مجله البحوث الاسلامیة، ش2، ج22، 1407ق.
48.محمدرمضان بوطی، قضایا فقهیة معاصرة، ص119.
49.«حکم الشریعة الاسلامیة…»، مجله البحوث الاسلامیة، ش2، ج22، 1407ق.
50.اشعث سجستانی، سنن ابن داود، ج2، ص223.
51.نووی، صحیح مسلم بشرح نووی، ج14، ص102.
52.نورالدین هیثمی، مجمع الزواید، ج6، ص249.
53.قضایا فقهیة معاصرة، ص119.
54.محمد قائینی، المبسوط…، ج1، ص142.
55.کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة، ص176.
56.محمد قائینی، المبسوط…، ج1، ص141.
57.وسائل الشیعة، ج25، ص343، باب20، از ابواب اشربة المحرمة، ح1.
58.همان، ج17، ص133، باب19، از ابواب مایکتسب به، ح3.
59.ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص615؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص463.
60.یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص47؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج4، ص42.
61.کلمات سدیدة…، ص166؛ قضایا فقهیة معاصرة، ص118.
62.کلمات سدیدة…، ص166.
63.منهاج الصالحین، ج1، ص426.
64.عبدالفتاح محمود ادریس، حکم التداوی…، ص137؛ عبدالسلام سکری، نقل وزراعة الاعضاء، ص134.
65.قضایا فقهیة معاصرة، ص118؛ حکم نقل وغرس الاعضاء، ص46.
66.«زراعة الاعضاء»، مجله فقه اهل بیتG (عربی)، ص62، ش20، 1421ق.
67.حکم التداوی…، ص137.
68.نقل وزراعة الاعضاء، ص134.
69.عبدالله بسام، زراعة الاعضاء الانسانیة، ص13؛ قضایا فقهیة معاصرة، ص118.
70.یوسف قرضاوی، «رای فی موضوع زرع الاعضاء»، مجله الفکر الاسلامی، ص16 ـ 12، ش18، جمادی الاولی1410.
71.کلمات سدیدة…، ص164 ـ 163.
72.کلینی، کافی، ج5، ص292؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج5، ص327.
73.ابوالقاسم خوئی، موسوعة الامام الخوئی، مصباح الاصول، ج40، ص616 ـ 608.
74.وسائل الشیعة، ج16، ص156، باب12، از ابواب امر و نهی، ح1 و 2 و 3.
75.همان، ج29، ص356، باب46، از ابواب دیات الاعضاء، ح1.
76.تحریر الوسیلة، ج2، ص624؛ منهاج الصالحین، ج1، ص426.
77.حسینی خامنه ای، اجوبة الاستفتائات، ج2، ص76.
78.نقل وزراعة الاعضاء، ص216.
79.حکم التداوی…، ص142.
80.وسائل الشیعة، ج12، ص265، باب142، از ابواب احکام العشره، ح12 ـ 1.
81.همان، ج15، ص58.
82.حکم الشریعة الاسلامیة، ص270.
83.عبیدالله اسدی، «زرع الاعضاء الانسانیة»، ص255، مجلة البحث الاسلامی، ش3، 1409ق.
84.وسائل الشیعة، ج2، ص471، باب46، از ابواب الاحتضار، ح5.
85.شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص73.
86.وسائل الشیعة، ج16، ص156، باب12، از ابواب امر و نهی، ح1 و 2 و 3.
87.بحوث فقهیة هامة، ص335.
88.کلمات سدیدة…، ص177.
89.قضایا فقهیة معاصرة، ص124؛ «رای فی موضوع زرع الاعضاء»، مجله الفکر الاسلامی، ص18، ش18، جمادی الاولی1410.
90.نساء، آیه141.
91.من لایحضره الفقیه، ج4، ص334، باب میراث اهل الملل؛ محمداسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص96.
92.مسالک الافهام، ج12، ص125.
93.همان .
94.«رای فی موضوع زرع الاعضاء»، مجله الفکر الاسلامی، ص18، ش18، جمادی الاولی1410.
95.وسائل الشیعة، ج29، ص356، باب48، از ابواب دیات الاعضاء، ح1 و ج16، ص156، باب12، از ابواب امر و نهی، ح1 و 2 و 3.
96.محمدکاظم مصطفوی، مئة قاعدة فقهیة، ص294.
97.محی الدین نووی، المجموع، ج19، ص441.
98.من لایحضره الفقیه، ج4، ص334، باب میراث اهل الملل.